سوم مارس 2016
آنچه در دوران اخیر در داخل وخارج از کشور مطرح شده است پالایش زبان و فرهنگ ایرانی است از تاثیرات فرهنگ و زبان عربی.
باتوجه به این واقعیت که نفوذ تاثیرات فرهنگ عرب در ایران سابقه ای هزارو چهارصد ساله دارد بررسی نحوه این پالایش ونتایج حاصله ازآن درخور بحث و تفکر بیشتری است تا بتوان هرچه بیشتراز آسیبهای وارد آمده به فرهنگ ومخصوصا زبان پیش گیری نمود. لذا در این گفتار تا آنجا که در توان دارم سعی درباز نمودن مسئله شده است تا درمعرض افکار محققان، دانشمندان، فرهنگ شناسان، زبان دانان ومردم قرار بگیرد. امید انکه ضعف و فتور این نوشتار برطرف شده و با جمع آوری و نتیجه گیری از نظرات همگان راهکار صحیح تری برای انجام این مهم پیدا شود.
نکات مورد بحث در این مقال عبارتند از :
1- فرهنگ
2- مولفه های اساسی
3- تحول، تبادل و تطور
4- آسیب شناسی
5- پالایش فرهنگ
6- پالایش زبان
1- فرهنگ
ﻓﺮھﻨﮓ ﺳﺎﺧﺘﺎری اﺳﺖ اﻧﺴﺎﻧﯽ، ﮐﮫ ﺣﺎﺻﻞ ﺟﺬب ودﻓﻊ ﺑﺎورھﺎی ﺑﺮزﺑﺎن آورده ﺷﺪه ﯾا ﻧﻮﺷﺘﮫ ﺸﺪه ی آﺣﺎد اﻓﺮاد ﺟﻮاﻣﻊ اﻧﺴﺎﻧﯽ در درازای تاریخ اﺳﺖ.
آﻧﭽﮫ ﻻﯾﮫ ھﺎی زﯾﺮﯾﻦ اﯾﻦ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺑﺮ اﺳﺎس آن ﭘﺮداﺧﺘﮫ ﻣﯿﮕﺮدد، ﺷﺮاﯾﻂ اﻗﻠﯿﻤﯽ و ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ و ﻣﺤﯿﻂ زیست بومی اﻧﺴﺎن ھﺎﺋﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ در درازای زﻣﺎن ﺑﺮاﺛﺮ ﺗﺠﺮﺑﯿﺎت ﺑﺪﺳﺖ آورده ﺷﺪه ﻓردی ﯾﺎ ﺟﻣﻌﯽ ﺧود درآن ﺳﺎﺧﺘﺎر دﺧﺎﻟﺘﯽ دﺳﺘﮫ ﺟﻤﻌﯽ داﺷﺘﮫ اند .
تاثیر گذار ترین عامل در پیدایش هر فرهنگ شرایط جغرافیائی مکانی است که اقوام و گروه های انسانی درابتدا آن مکان را برای اسکان خود انتخاب کرده اند. از این رو برای شناخت بهتر فرهنگ هر گروه انسانی، لازم است ابتدا شرایط محیطی و زیستی آن گروه قوم یا ملت را مورد بررسی قرار داد.
2- ﻣﻮﻟﻔﮫ ھﺎی اﺳﺎﺳﯽ ﻓﺮھﻨﮓ
اﻟﻒ-ﺷﺮاﯾﻂ ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ و اﻗﻠﯿﻤﯽ
ب-اﺳﻄﻮره
پ – زﺑﺎن
ت -آﺋﯿﻦ ھﺎی ﻧﯿﺎﯾﺸﯽ
ث -ھﻨﺮ و ﺳﻨﻦ و آداب
ﻻزم ﺑﮫ ﺗﺬﮐﺮ اﺳﺖ ﮐﮫ ﮔﺮﭼﮫ زﺑﺎن ﺟﺰﺋﯽ از ﻓﺮھﻨﮓ اﺳﺖ ﻟﮑﻦ ﺑﺪﻻﯾﻞ ﺑﺴﯿﺎری در اﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﺎر،ﺟﺪاﮔﺎﻧﮫ درباره پالایش آن بحث خواهدشد.
الف-شرایط جغرافیائی و اقلیمی
ﭼﻨﺎﻧﭽﮫ ﮔﺬﺷﺖ، اوﻟﯿﻦ و ﻣﮭﻤﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻟﻔﮫ ی ﻓﺮھﻨﮓ، ﻣﺤﯿﻂ زﯾﺴﺖ و ﺷﺮاﯾﻂ اﻗﻠﯿﻤﯽ و آب و ھﻮای ﻣﻨﻄﻘﮫ ی اﺳﮑﺎن ھﺮ ﮔﺮوه، ﻗﻮم ﯾﺎ ﻣﻠﺖ اﺳﺖ ﮐﮫ ﻣﻮﺟﺐ ﺑﻮﺟﻮد آﻣﺪن ﻧﮕﺮش ھﺎی ﺧﺎص آن ﻣﺮدم ﺑﮫ روﯾﺪادھﺎی طﺒﯿﻌﯽ در اﺑﺘﺪای اﺳﮑﺎن آﻧﺎن، و ﺗﻔﺴﯿﺮ و ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻋﻠﻞ آن روﯾﺪادھﺎ در طﻮل زﻣﺎن ﺑﺮ ﭘﺎﯾﮫ ﺑﺮداﺷﺖ ھﺎی ﻓﺮدی ﯾﺎ ﺟﻤﻌﯽ آﻧﺎن ﻣﯿﺸﻮد، و از آن طﺮﯾﻖ ﺑﺎور ھﺎ و اﻋﺘﻘﺎدات اوﻟﯿﮫ ای ﺑﻮﺟﻮد ﻣﯽ آﯾﻨﺪ، ﮐﮫ ﺑﻌﺪ ھﺎ ﭘﺎﯾﮫ ی اﺳﻄﻮره ھﺎی ﮔﺮوھﯽ ﻗﻮﻣﯽ ﯾﺎ ﻣﻠﯽ ﻣﯿﮕﺮدﻧﺪ.
ﺑﺎ توجه در ﺑﺎﻓﺖ ﻗﺼﺺ و اﺳﻄﻮره ھﺎی ﺣﻤﺎﺳﯽ ﻣﻠﻞ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺗﻔﺎوت ھﺎی ﺑﻨﯿﺎدی ﻓﺎﺣﺸﯽ در ﺷﮑﻞ ﮔﯿﺮی ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻗﮭﺮﻣﺎﻧﺎن اﺳﻄﻮره ای و ﺑﺎﻓﺖ داﺳﺘﺎن ھﺎی ﺣﻤﺎﺳﯽ اﻗﻮام ﮐﻮه ﻧﺸﯿﻦ ﺑﺎ ھﻤﻄﺮازان ﺧﻮد در اﻗﻮام و ﻣﻠﻞ ﺳﺎﺣﻠﯽ ﯾﺎ دﺷﺖ ﻧﺸﯿﻨﺎن ﺑﭽﺸﻢ ﻣﯿﺨﻮرد ﮐﮫ ﻋﺎﻣﻞ اﺳﺎﺳﯽ آﻧﮭﺎ ﺗﻨﮭﺎ اﺧﺘﻼف اﺧﺘﺼﺎﺻﺎت طﺒﯿﻌﯽ ﻣﮑﺎن زﻧﺪﮔﯽ آﻧﺎن، از ﻧﻘﻄﮫ ﻧﻈﺮ ﺗﺤﻮﻻت ﺟﻮی و ﺷﺮاﯾﻂ اﻗﻠﯿﻤﯽ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ. ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮔﯿﻠﮕﻤﺶ ﮐﻮه ﻧﺸﯿﻦ ﺑﺎ زﯾﮕﻔﺮﯾﺪ ﺟﻨﮕﻞ ﻧﺸﯿﻦ و آﺷﯿﻞ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﺸﯿﻦ ﺗﻔﺎوت ﺑﺴﯿﺎر دارد، و آن ھﻤﮕﺎن ﺑﺎ رﺳﺘﻢ و ﺳﯿﺎوش و اﺳﻔﻨﺪﯾﺎر ﻓﻼت ﻧﺸﯿﻦ ﺗﻨﺎﻗﻀﺎﺗﯽ در روش و ﮔﻔﺘﺎر و ﮐﺮدار دارﻧﺪ ﮐﮫ ﻧﺸﺎن از ﺷﺮاﯾﻂ اﻗﻠﯿﻤﯽ ﺳﺮزﻣﯿﻦ ھﺎﺋﯽ دارد ﮐﮫ ﻣﺤﻞ اﺳﮑﺎن ﻣﺮدﻣﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ در ﺑﺎﻓﺘﮫ ھﺎی آرزو ﮔﻮﻧﮫ ﺗﺨﯿﻼت ﺷﺎن، آنانرابدان گونه ساخته و پرداخته اند.
ب- اﺳﻄﻮره
در اﻧﮕﺎره زﻣﺎن، ھﺴﺘﯽ اﻧﺴﺎن ﺑﺪان ﮔﻮﻧﮫ ﮐﮫ ھﺴﺖ و آرزوي ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻮدﻧﺶ ﺑﺪان ﺻﻮرت ﮐﮫ ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ، درھﻢ ﻣﯿﺎﻣﯿﺰد و در ﭼﮭﺎرﭼﻮﺑﮫ ای ﺗﺒﻠﻮر ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ، ﺗﺎ از ﻧﺎﻣﯽ، ﻧﯿﮑﻨﺎﻣﯽ و از زورﻣﻨﺪی، ﭘﮭﻠﻮاﻧﯽ ﺑﯿﺎﻓﺮﯾﻨﺪ.
اﯾﻦ ﺗﺒﻠﻮر آرزو ﮔﻮﻧﮫ ﻗﻮم در ﻓﺮد، ﻓﺮد ﭘﺎی در ﮔل را ﺑﮫ آﻏﻮش ﺗﻮاﻧﺎﺋﯽ ھﺎﺋﯽ ﺧﺪای ﮔﻮﻧﮫ ﻣﯽ اﻧﺪازد ﮐﮫ ﺑﺎز ﮔﻮﯾﯽ آن ﻧﮫ ﮐﺎر ھﺮ ﮐﺲ اﺳﺖ و از اﯾﻦ روﺳﺖ، آن ﮐﮫ اﯾﻦ ﺷﮕﻔﺖ را ﺑﺎﻧﺠﺎم ﻣﯿﺮﺳﺎﻨﺪ، ﻧﮫ ﺗﻨﮭﺎ ھﯿﭻ ﮐﻢ از ﭘﺮداﺧﺘﮫ ی ﺧﻮد ﻧﺪارد، ﮐﮫ در ﺟﺎوداﻧﮕﯽ آن اﻓﺴﺎﻧﮫ ھﺎ ﻧﯿﺰ اﻧﺒﺎز او ﻣﯿﮕﺮدﺪ.
ﮔﺬر از دروازه ھﺎی ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺎرﯾﺦ را زاد راھﯽ ﻧﯿﺎز اﺳﺖ. زاد راهی که کانون اﺻﻠﯽ آن ﺟﺴﺎرﺗﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ ﺧﻮد، بخش اصلی ذات انسان است. اﻧﺴﺎن ﭘﺎی در ﮔل ﺑﺪان ھﻨﮕﺎم ﮐﮫ ﺟﺴﺎرت ﮔﻔﺘﻦ ﯾﺎ ﻋﻤﻞ ﮐﺮدن را ﻣﯿﯿﺎﺑﺪ، ﭘﺎی از ﭼﺴﺒﻨﺪﮔﯽ گِل ﺑﺪر ﻣﯽ ﮐﺸﺪ و در زﻣﺎن ﺷﻨﺎور ﻣﯿﮕﺮدد. ﻟﯿﮏ ﺳﯿﻼن او در اﻣﻮاج زﻣﺎن ھﻤﻮاره ﺑﮫ ﻣﯿﺰان ﻧﯿﺮوی اوﻟﯿﮫ ی ﺟﺴﺎرﺗﯽ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﭘﯿﺪا ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﮫ او در ﭘﺮش اوﻟﯿﮫ اش از ﺣﻠﻘﮫ ﺧﺎک، پای در آن ﻧﮭﺎده اﺳﺖ. این پرش ﮐﮫ ﮔﺎه در ﻣﺤﺪوده ی ﻣﺎھﯽ و ﺳﺎﻟﯽ است، و زمانی در چهارچوبه ی واﻗﻌﮫ ای ﯾﺎ ﺣﺪﯾﺜﯽ، زﻣﺎن را از ﮔﺬر ﭘﺮ ﺷﺘﺎﺑﺶ ﺑﺮ او ﺑﺎز ﻣیدارد و اورا در آن ﺣﻠﻘﮫ ی زﻣﺎﻧﯽ، ﯾﺎ ﺣﺪﯾﺜﯽ، ﺷﻨﺎور ﺑﺮ ﺟﺎی ﺑﺎﻗﯽ میگذارد. ﻟﯿﮑﻦ ھﻤﻮاره رﺟﻌﺖ ﺑﮫ ﺧﺎک و در ﮔﯿﺮی ﺑﺎ ﮔﺬر زﻣﺎن، ﮐﮫ ﻓﺮاﻣﻮﺷﯽ ﭘﺪﯾﺪه آن اﺳﺖ، ﭼﺸﻢ ﺑﮫ راه او باقی ﻣﯽ ماند.
عجبی نیست که تاریخ حدیث گمنامان نیست. آنکه به پرنیانی ملکی گرفت و به زعفرانی آنرا نگاه داشت سطوری از تاریخ امروز را داراست. لیک گمنامانی چون من بدان هنگام که مرگ آبمان بر سنگ گورمان می پاشد از هستی مان جز سطری بر لوحی سنگی هیچ باقی نمی ماند، که آنهم پس از گذر زمانی، باد و بارانش می شویند و دیگر بواقع هیچ !!
ولی آیا هیچ؟ و اگر هیچ پس کجا شد آن همه تب تاب بودن و این همه هراس از رفتن و شوق ماندن که نه امروز در من و شما، بل از ابتدا در آنکه خاک را مشتی گل کرد و بر چینه ی دیواری نهاد تا سقفی بر آن بسازد، انباشته بوده و هست؟
هستی جسم رابقائی نیست، این را همگان میدانند. ولی اگر غرض نقشی باشد که از ما باز ماند، پس کجاست نقش آن برزگر و رفتگر یا آهنگرو درودگری که قرنها پیش از آنکه مهر وجود بر گل من و شما بخورد، مرگ آب شان بر سنگ سخت گورشان پاشیده شده و امروز باد و باران سطور تاریخینه شان را نیزشسته اند؟!
امروز درودگر و آهنگر را، شاید، بتوان نقش در زاویه موزه ای پیدا کرد، لکن برزگر و رفتگر را چه؟ آن بسیار مادران فرزند پرورده را چه؟ کجا نقشی از آنان میتوان یافت؟
آیا هر یک از این هزارها میلیارد انسان نقش باز نیافتنی، که گم شده های تاریخ انسانیت اند، انبانی از آرزوها و امیال وخواست هائی نبوده اند که جزئی تر یا کلی تر آنان را امروز در انبان آرزوها و امیال من گمنام و توی نامدار نیز میتوان یافت؟
آیا آنکه در اندرون آن خسته دلان خاموش به فغان و غوغا بر میخاست همان نیست که امروز در دل من خسته دل خاموش به فغان و غوغا بر میخیزد و فردا نیز در اندرون هر که بعد از ما؟
آنچه امروز به دور و بر خود می بینیم، با تمام شتابی که برای تحول دارد، فقط تظاهری است از توانائی های بیرونی ما. فقط تظاهری است از تغییراتی که ما میتوانیم و میخواهیم به جسم خود و به اجسام دور وبر خود بدهیم. درون ما هنوز همان پیچیدگی های دوران انسان های اولیه را دارد، با اندک توانائی بیشتر در ابراز آن، آنهم برپایه تجربیات اندوخته شده مان در درازای تاریخ تکامل انسانیت.
ما دردرون همان انسان های اولیه ای هستیم که تمام شیفتگی مان را به پای خلوص نابی نثار میکنیم که درهریک از قهرمانان افسانه ای ساخته و پرداخته ی ذهن باستانی مان پیدا می کنیم، و اﯾﻦ ﻧﮫ ﺗﻨﮭﺎ درادﺑﯿﺎت و اﺳﻄﻮره ﮐﮫ درﻣﻮرد ﻗﮭﺮﻣﺎﻧﺎن ﻣﻠﯽ ھﻢ ﻣﺼﺪاق ﻣﯿﯿﺎﺑﺪ، در ﻣﻮرد آن ﭘﯿﺮ ﺧﺮاﺑﺎت ﻧﯿﺰ ﺻﺎدق اﺳﺖ ﭼﮫ: ھﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﮫ دﻟﺶ ازﺗﻨﮕﯽ زﻧﺪان ﺳﮑﻨﺪر زﻣﺎن ﺧﻮدش ﻣﯽ ﮔﯿﺮد، آرزو ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﮫ رﺧﺖ ﺑﺮ ﺑﻨﺪد و ﺗﺎ ﻣﻠﮏ ﺳﻠﯿﻤﺎن زﻣﺎن ﺧﻮدش ﺑﺮود. آﻧﭽﻨﺎن ﮐﮫ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ، اﻣﺮوز، ھﻤﺎن وﺣﺸﺖ را از زﻧﺪان ھﺎی اﺳﮑﻨﺪر زﻣﺎن ﺧﻮدﻣﺎن، ﮐﮫ ﭼﮫ ﺑﺴﯿﺎر زﯾﺎدﻧﺪ، در دل ﺧﻮﯾﺶ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ و آرزوﻣﻨﺪﯾﻢ ﮐﮫ رﺧﺖ ﺑﺮ ﺑﻨﺪﯾﻢ و ﺗﺎ ﻣﻠﮏ ﺳﻠﯿﻤﺎن زﻣﺎن ﺧﻮدﻣﺎن ﺑﺮوﯾﻢ.
اﻧﺴﺎن اﮔﺮ ﭼﮫ ﻗﺎدر ﻧﯿﺴﺖ ﭘﺲ از ﺻﺪ ھﺰار ﺳﺎل ﭼﻮن ﺳﺒﺰه از دل ﺧﺎک ﺳﺮ ﺑﺮ دارد، ﻟﮑﻦ ﺗﺪاوم زﻣﺎن را ﺗﺎ اﻧﺘﮭﺎی ﺑﯽ ُذھﻨﯿﺖ اﻧﺴﺎﻧﯽ او ﺻﺪ ھﺎ ھﺰار ﺳﺎل را در ﻣﯽ ﻧﻮردد وﺷﺎداب و ﺳﺮ زﻧﺪه ﺑردار زمان را تا انتهای بی اﻧﺘﮭﺎﯾﺶ طﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ھﻢ ﭘﺎی رﻧﺪ ﺧﺮاﺑﺎﺗﯽ ﻣﯿﮕﺮدد و ﺑﺪان ھﻨﮕﺎم ﮐﮫ ﺧﻮد را در ﺑﯿﺎﺑﺎن ﻓﻨﺎ ﮔﻢ ﺷﺪه ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ راه ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺪ و ﭘﯽ ﺑﮫ ﻣﮭﻤﺎت ﻣﯿﺒﺮد.
آرزو، ﻧﮭﺎﯾﺖ ﺧﻮاﺳﺖ ﻓﺮد اﺳﺖ و ﺧﻮاﺳﺖ ﻓﺮد ﻣﻨﻮط ﺑﮫ ﺑﻠﻨﺪای ھﻤﺖ اوﺳﺖ. آﻧﮑﮫ ھﻤﺖ ﺑﻠﻨﺪ دارد، در ﺟﺮﮔﮫ ی بزرگان روزﮔﺎر در آﯾﺪ و آﻧﮑﮫ در ﺗﺨﺘﮫ ﺑﻨﺪ ﺗﻦ ﺑﺎﺷﺪ، ﮔﻢ ﺷﺪه ی وادی ﻓﻨﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ. ﻟﮑﻦ اﯾﻦ ﮔﻤﺸﺪﮔﺎن وادی ﻓﻨﺎ، ﮐﮫ ھﻤﺎن در ﮔﯿﺮان ﺗﺨﺘﮫ ﺑﻨﺪ ﺗﻦ ﻧﯿﺰ ھﺴﺘﻨﺪ، ھﻢ آﻧﭽﻨﺎن ﮐﮫ ﺑﮫ ﻧﻈﺮﻣﯽ رﺳﺪ، ﺑﮫ ﺑﯿﮭﻮدﮔﯽ دروادی ﻓﻨﺎ ﮔﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﺮدﻧﺪ. آﻧﺎن ﻧﯿﺮوی زﯾﺴﺘﻦ را، ﻧﯿﺮوی ﺧﻮاﺳﺘﻦ را، ﻧﯿﺮوی ﺑﮭﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻦ در زﻣﺎن را در آن ﮐﺲ ﻣﯽ دﻣﻨﺪ وﺟﺴﺎرﺗﯽ بالاتر از داﺷﺘﮫ ﺧﻮدﺷﺎن را در او ﻣﯽ آﻓﺮﯾﻨﻨﺪ، ﺗﺎ او اﺳﻄﻮره ی آرزوھﺎﯾﺸﺎن را ﺑﮫ ﻧﻘﺶ ﺑﮑﺸﺪ و ﺟﺎن ﺑﺨﺸﺪ و در ھﻤﺎن ﻓﻀﺎﺋﯽ ﮐﮫ آﻧﺎن ﺗﺎ آﺧﺮ زﻣﺎن در آن ﮔﻤﺸﺪه ﺑﺎﻗﯽ ﺧﻮاھﻨﺪ ﻣﺎﻧﺪ، ﺑﮫ ﭘﺮواز در آورد و ﺟﻮﻻن دھﺪ. ﺑﺪﯾﻦ ﺻﻮرت ﮔﻤﻨﺎﻣﺎن ﺗﺎرﯾﺦ اﻧﺴﺎﻧﯿﺖ، ﺗﺨﺘﮫ ﺑﻨﺪی ﺑﺮایﺧﯿﺰ ﺑﺰرﮔﺎن ﺗﺎرﯾﺦ ﻣﯿﮕﺮدﻧﺪ. ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺎن اﺳﺖ ﮐﮫ اﺳﻄﻮره، ﺗﺒﻠﻮر ﺧﻮاﺳﺖ ﻧﮭﺎﻧﯽ اﻗﻮام ﻣﯿﮕﺮدد، ﻗﻮم ﺑﮫ آن ﻣﯽ ﻧﺎزد، ﺑﺮ آن ﺗﮑﯿﮫ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و آن را ﭼﻮن ﺣﻠﻘﮫ ای ﻧﺎﻣﺮﺋﯽ ﺑﺪورﺧﻮد ﻣﯽ ﺗﻨﺪ و ﻓﻀﺎی زﯾﺴﺖ ذھﻨﯽ ﺧﻮد را، از طﺮﯾﻖ آن، از دﯾﮕﺮ ﻓﻀﺎھﺎی ذھﻨﯽ ﻧﺎ آﺷﻨﺎ ﺟﺪا ﻣﯽ ﺳﺎزد و ﻻﺟﺮم اﺳﻄﻮره ای ﮐﮫ آرزوھﺎی ﻧﮭﺎﻧﯽ اﺣﺎد و اﻓﺮاد را ﺑﮭﻢ ﭘﯿﻮﻧﺪ داده اﺳﺖ، ﻣﺤﻮر ﻗﻮﻣﯿﺖ و ﻣﻠﯿﺖ ﻣﯿﺸﻮد. اﺳﻄﻮره ﭘﺮداز، ﺑﺰرﮔﯽ ﮐﮫ ھﻤﺖ ﺑﻠﻨﺪش را از ﮔﻤﻨﺎﻣﺎن ﭘﯿﺶ از ﺧﻮد و زﻣﺎن ﺧﻮد ﺑﮫ وام ﮔﺮﻓﺘﮫ اﺳﺖ، ﺑﺎ ﺧﯿﺰ ﺑﻠﻨﺪی ﮐﮫ ﺑﮫ او داده ﺷﺪه اﺳﺖ از دروازه ﺗﺎرﯾﺦ ﻣﯿﮕﺬرد و ﺑﺮ ﺻﺪر دوران ﺧﻮد، ﺑﯿﺮون از ﺣﯿﻄﮫ ی آﺳﯿﺐ ﭘﺬﯾﺮی زﻣﺎن جای میگیرد.
اﺳﻄﻮره واﻗﻌﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ، آرزوﺳﺖ. آرزوﯾﯽ ﻣﻠﯽ و ﻗﻮﻣﯽ . ﻗﮭﺮﻣﺎن اﺳﻄﻮره ﭼﻮﻧﺎن درخت عظیمی است ﮐﮫ ﭘﺎی در ﺧﺎک و ﺳﺮ در ﻋﺮش اﯾﺰدان و ﺧﺪاوﻧﺪان دارد. آﻧﺠﺎ ﮐﮫ ﺑﺎﯾﺪ اﻧﺴﺎن ﻣﯿﮕﺮدد و در ﺗﺨﺘﮫ ﺑﻨﺪ ﺗﻦ وﻣﻤﻠﻮ از ﺑﯿﻢ ھﺎی زﻣﯿﻨﯽ، و آﻧﺠﺎ ﮐﮫ ﻻزم اﺳﺖ ﺧﺪا ﻣﯿﺸﻮد و ﻓﺎرغ از درﮔﯿﺮی ھﺎی زﻣﯿﻨﯽ. ھﻤﻮاره ﺑﮫ آن ﻣﯿﺎﻧﺪﯾﺸﺪ ﮐﮫ ﻧﮭﺎﯾﺖ ﺧﻮاﺳﺖ ﻗﻮم اﺳﺖ و ھﻤﻮاره ﺑﺪان ﺻﻮرت ﻋﻤﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﮫ ﻋﻤﻠﮑﺮد ﺻﺤﯿﺢ ﻗﻮم اﺳﺖ. ﭼﻮن ﺧﺪاﺳﺖ، آﺳﯿﺐ ھﺎی زﻣﯿﻨﯽ را ﺑﺮاﺣﺘﯽ از ﺧﻮد ﻣﯿﺮاﻧﺪ و ﭼﻮن اﻧﺴﺎن اﺳﺖ دﭼﺎر آﺷﻔﺘﮕﯽ ھﺎﺋﯽ ﻣﯽ ﺷﻮد. آﺳﯿﺐ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ اﺳﺖ ﻟﮑﻦ آﺳﯿﺐ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ. ﺑﯽ ﻣﺮگ اﺳﺖ ﻟﮑﻦ ﻻﺟﺮم ﻣﯿﻤﯿﺮد. آن ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﮫ ھﯿﭻ اﻧﺴﺎﻧﯽ را ﺗﻮاﻧﺎﺋﯽ اﻧﺠﺎم آن ﻧﯿﺴﺖ و از آن رﻧﺞ ﻣﯿﺒﺮد ﮐﮫ ھﯿﭻ ﮐﺲ دﯾﮕﺮ را آﻧﭽﻨﺎن رﻧﺠﻮر ﻧﻤﯽ ﮔﺮداﻧﺪ ﮐﮫ او را. ﺷﺨﺼﯿﺖ اﺳﻄﻮره ای ﺑﻨﺪ ﺑﺎزی اﺳﺖ ﮐﮫ درﻣﺮز ﺗﻮان ھﺎی اﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﺮ ﺗﯿﺰی ﻟﺒﮫ ی ﺗﯿﻎ زﻣﺎن ﺧﻮد اﯾﺴﺘﺎده اﺳﺖ. ﺑﮫ ﺧﻮاﺳﺘﯽ در ﺗﻮان ﺧﺪاﯾﺎن دﺳﺖ ﻣﯽ ﯾﺎزد و درﺳﺖ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﮫ ﻗﺒﻞ از دﺳﺖ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺑﮫ ﺧﻮاﺳﺘﮫ اش، زﻣﺎن را ﺑﺮﺧﻮد ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺧﻮدش ﭼﻮن ﺗﻨﺪﯾﺴﯽ ﺷﺮﯾﻒ ﻧﻤﺎد ﺧﻮاﺳﺘﮫ اش ﻣﯽ ﮔﺮدد و ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ زﻣﺎن ﺑﮫ درﺧﺸﺶ در ﻣﯽ آﯾﺪ، و از اﯾﻦ رو اﻧﺴﺠﺎم ﻗﻮﻣﯽ و ﻣﻠﯽ اﻓﺮادی را ﺳﺒﺐ ﻣﯽ ﮔﺮدد ﮐﮫ از آن ﭘﺲ، در ﭘﯽ ﺧﻮاﺳﺖ او ھﺴﺘﻨﺪ. آﻧﺎن در او ﺑﻮﺟﻮد ﻣﯽ آﯾﻨﺪ، ﺑﮫ راه او ﻣﯿﺮوﻧﺪ و ﺗﻨﺪﯾﺲ او را اﻟﮕﻮ وار در طﻮل دوران ﺧﻮد ﺑﺪوش ﻣﯿﮑﺸﻨﺪ و ھﻤﮕﺎم ﺑﺎ ھﺮ ﺗﺤﻮل زﻣﺎن، آﻧﺮا ﺑﮫ ھﯿﺒﺖ دوران ﺧﻮد در ﻣﯽ آورﻧﺪ.
ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺎن اﺳﺖ ﮐﮫ اﺳﻄﻮره ﮔﺎھﻮاره ای ﻣﯿﺸﻮد ﮐﮫ ھﻤﺒﺴﺘﮕﯽ ذھﻨﯽ و ﻧﺎﮔﻔﺘﮫ ﺷﺪه ی ﻣﻠﺖ ھﺎ در آن تولد می یابد.
اسطوره حماسه ایست در تواتر بین یارائی انسانی و توان ایزدی.
پ- زﺑﺎن
میدانیم که زبان تجسم مادی شعور است و از این روست که مهم ﺘﺮﯾﻦ ﻋﺎﻣﻞ ھﻤﺒﺴﺘﮕﯽ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ در ﺟﻮاﻣﻊ اﻧﺴﺎﻧﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ آﺣﺎد آﻧﺮا واژه ها ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪھﻨﺪ. ھﻤﮫ آﻣﻮزی ﮐﻠﻤﺎت اﻧﺘﺨﺎب ﺷﺪه ی ﺟﺎﻣﻌﮫ، ﺑﮫ اﯾﺠﺎد زﺑﺎن راﯾﺞ آن ﺟﺎﻣﻌﮫ ﻣﻨﺠﺮ ﻣﯿﺸﻮد و آن ﮐﻠﻤﺎت ﺑﮫ ﺳﺒﺐ اﯾﺠﺎد ارﺗﺒﺎطﺎت روزﻣﺮه، ﻋﻠﻤﯽ، ، ﺳﺒﺐ ﺗﻮاﻧﺎﺋﯽ در اﻧﺘﻘﺎل ﻣﻔﺎھﯿﻢ و ﻣﻀﺎﻣﯿﻦ ﻣﺘﺒﺎدر ﺑﮫ ذھﻦ ﻓﻠﺴﻔﯽ، ﺗﺠﺎری، ﻋﺒﺎدی و ﻏﯿﺮه ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﮫ در ﻧﮭﺎﯾﺖ ﺑﺮ اﺛﺮ ﺑﻮﺟﻮد آﻣﺪن ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﺗﻔﮭﯿﻢ و ﺗﻔﺎھﻢ، آﺣﺎد ﻣﻨﻔﺮد ﺟﻮاﻣﻊ ﺑﮭﻢ ﻧﺰدﯾﮏ ﺷﺪه، ﻣﻮﺟﺐ ﯾﮑﭙﺎرﭼﮕﯽ دﯾﮕﺮ ﺑﺎورھﺎی اﺳﺎﺳﯽ آﻧﮭﺎ ﻣﯿﮕﺮدد واز اﯾﻦ راه ﺷﮑل گیری فرهنگی جوامع انسانی را امکان پذیر مینماید.
ت -آئین های نیایشی
ھﺪف از ﻧﯿﺎﯾﺶ، ﺑﺮﻗﺮاری ارﺗﺒﺎط ﻣﺴﻘﯿﻢ ﻓﺮد ﺑﺎ ﻧﯿﺮوﯾﯽ ﺑﺎورﺷﺪه اﺳﺖ ﮐﮫ در درون ﯾﺎ ﺑﯿﺮون از ﻓﺮد ﻗﺮار دارد وھﺪف ﻏﺎﺋﯽ آن، ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺑﺮای ﺑﺮآورده ﺷﺪن ﻧﯿﺎزی ﻣﺎدی ﯾﺎ ﻣﻌﻨﻮی اﺳﺖ. از اﯾﻦ رو اﻋﺘﻘﺎد ﺑﮫ وﺟﻮد داﺷﺘﻦ ﻣﻮﺟﻮد ﯾﺎ ﻧﻤﺎدی از ﻣﻮﺟﻮدی ﺑﺮﺗﺮ، ﺑﺎ ﺗﻮاﻧﺎﺋﯽ ھﺎﺋﯽ ﻓﻮق اﻧﺴﺎن ﻓﺎﻧﯽ ﮐﮫ ﻣﮭﻤﺘﺮﯾﻦ آﻧﮭﺎ ﻧﻤﯿﺮاﺋﯽ و ﺟﺎوداﻧﮕﯽ اﺑﺪی اﺳﺖ، رﮐﻦ ﻣﮭﻢ ﺗﻔﮑﺮی واﻋﺘﻘﺎدی ﻓﺮد ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻣﯿﺸﻮد. ﺑﻄﻮر ﮐﻠﯽ ﺗﻤﺎﻣﯽ اﺻﻨﺎم ﻧﻤﺎدھﺎﺋﯽ ھﺴﺘﻨﺪ از ﻧﯿﺮوھﺎﺋﯽ دﺳﺖ ﻧﯿﺎﻓﺘﻨﯽ ﮐﮫ در ادﯾﺎن اﺑﺮاھﯿﻤﯽ اﺷﮑﺎل ﻧﻤﺎدﯾﻦ ﺧﻮد را از دﺳﺖ داده و ﻣﻮﺟﻮدﯾﺘﯽ ﻣﺘﺎﻓﯿﺰﯾﮑﯽ و ﺗﺼﻮری ﺑﺨﻮد ﮔﺮﻓﺘﮫ اﻧﺪ وﻧﺎم ھﺎﺋﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮭﻮه ﯾﺎ ﷲ و روح اﻟﻘﺪوس و در ﺳﺎﯾﺮ ﺷﮑﻞ ھﺎی ﭘﺮﺳﺘﺸﯽ ﻏﯿﺮ اﺑﺮاھﯿﻤﯽ، ﻧﺎم اھﻮرا ﻣﺰدا و ﺑﺮھﻤﻦ و وﺷﻨﻮ و ﺷﯿﻮا ﺑﺮ آﻧﮭﺎ ﮔﺬاﺷﺘﮫ ﺷﺪه اﺳﺖ.
ﺗﻤﺎﻣﯽ آﻧﭽﮫ ﮐﮫ از اﺑﺘﺪای ﭘﯿﺪاﯾﺶ اﺣﺘﯿﺎج ﺑﮫ وﺟﻮد "آﻓﺮﯾﻨﻨﺪه ای"درذھﻦ اﻧﺴﺎن ھﺎ ﭘﺪﯾﺪار ﮔﺸﺖ، را ﻣﯿﺘﻮان در ﮐﻠﻤﮫ ی " ﺧﺪا " ﺧﻼﺻﮫ ﮐﺮد. ﺑﺎ در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ اﯾﻦ ﻧﮑﺘﮫ ﮐﮫ در ﻧﮭﺎﯾﺖ، ﺧﻮاﺳﺖ اﻧﺴﺎﻧﮭﺎ از اﺑﺘﺪا ﺗﺎ اﯾﻦ ﺑﺮھﮫ از زﻣﺎن، دﺳﺘﯿﺎﺑﯽ ﺑﮫ ﺧﺮد واﻻ و ﺑﺮﺗﺮی ﺑﻮده و ھﺴﺖ ﮐﮫ ﺑﺘﻮاﻧﺪ رھﻨﻤﻮد بهزﯾﺴﺘﯽ ﺑﻮده و پرسش ﺟﺎوداﻧﮫ ی " از ﮐﺠﺎ آﻣﺪه ام آﻣﺪﻧﻢ ﺑﮭﺮ ﭼﮫ ﺑﻮد "و " ﺑﮑﺠﺎ ﻣﯿﺒﺮی آﺧﺮ ﻧﻨﻤﺎﺋﯽ وطﻨﻢ " را ﺟﻮاﺑﮕﻮ ﺑﺎﺷﺪ، از اﯾﻨﺮو ﻣﯿﺘﻮان وﺟﻮد ﺧﺪا را در ذھﻨﯿﺖ اﻧﺴﺎﻧﮭﺎ ﺑﮫ دو دﺳﺘﮫ ی ﻣﺠﺰا از ھﻢ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻧﻤﻮد:
1- ﺧدای دروﻧﯽ و اﻧﻔرادی ﻓرد
2- ﺧدای ﺑﺎورﺷده وﻗﺑول ﺷده ی ﺟﺎﻣﻌﮫ
ﺑﺎ در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺗﺎﺛﯿﺮات اﯾﻦ دو ﮔﻮﻧﮫ ﻧﮕﺮش، در ﻣﺒﺤﺚ ادﯾﺎن ﺗﻄﺒﯿﻘﯽ، ھﺮ آﺋﯿﻦ ﭘﺮﺳﺘﺸﯽ و ﻧﯿﺎﯾﺸﯽ را ﺑﺎﯾﺪاز دو دﯾﺪﮔﺎه ﻓﺮدی و اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﯽ و ﺗﺪﻗﯿﻖ ﻗﺮار داد. ﺑﺮرﺳﯽ ھﺮدﯾﻦ ﯾﺎ آﺋﯿﻦ ﭘﺮﺳﺘﺸﯽ از اﯾﻦ دو ﻧﻘﻄﮫ ی ﻧﻈﺮ ﻣﺘﻔﺎوت، ﻧﮭﺎد آن آﺋﯿﻦ و ﮐﺎر ﺑﺮدھﺎی آن را در ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ، اﺧﻼﻗﯽ و ﻣﺘﺎﻓﯿﺰﯾﮑﯽ ﺟﻮاﻣﻊ روﺷﻦ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﺪ. ﻣﺒﺮھﻦ اﺳﺖ ﮐﮫ ادﯾﺎن ﺑﺼﻮرت ﻣﺮوج اﺧﻼق ﺟﺎﻣﻌﮫ وﻓﺮد ھﻤﻮاره ﻣﻮرد ﻧﯿﺎز اﻧﺴﺎن ﺑﻮده وھﺴﺖ .
تحول، تبادل و تطور فرهنگ
ﺑﺮاﺳﺎس آﻧﭽﮫ دﯾﺪﯾﻢ ﻓﺮھﻨﮓ ﺳﺎﺧﺘﺎری اﺳﺖ اﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﮫ ﺣﺎﺻﻞ ﺟﺬب و دﻓﻊ ﺑﺎورھﺎی ﺑﺮ زﺑﺎن آورده ﺷﺪه ﯾﺎ ﻧوﺷﺗﮫ ﺸﺪه ی آﺣﺎد اﻓﺮاد ﺟﻮاﻣﻊ اﻧﺴﺎﻧﯽ اﺳﺖ. آﻧﭽﮫ ﻻﯾﮫ ھﺎی زﯾﺮﯾﻦ اﯾﻦ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺑﺮ اﺳﺎس آن ﭘﺮداﺧﺘﮫ ﻣﯿﮕﺮدد ﺷﺮاﯾﻂ اﻗﻠﯿﻤﯽ و ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ و ﻣﺤﯿﻂ زﯾﺴﺖ اﻧﺴﺎﻧﮭﺎﺋﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ در آن ﺳﺎﺧﺘﺎر دﺧﺎﻟﺘﯽ دﺳﺘﮫ ﺟﻤﻌﯽ داﺷﺘﮫ اﻧﺪ. ﻟﮑﻦ ھﻤﻮاره ﭘﺪﯾﺪاری اﻣﻮاج ﺗﺎزه ی ﻧﺴﻞ ھﺎی اﻧﺴﺎﻧﯽ در ﻣﺤﺪوده ی ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ ﻣﻌﯿﻦ ﺗﻐﯿﯿﺮاﺗﯽ را در ﺷﺮاﯾﻂ زﯾﺴﺘﯽ آﻧﺎن ﭘﺪﯾﺪ ﻣﯽ آورد ﮐﮫ اﻏﻠﺐ در ﺟﮭﺖ ﺑﮫ زﯾﺴﺘﯽ ﺑﻮده و ھﻤﻮاره ﻣﻮﺟﺐ دﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ھﺎی روﯾﮫ ای در ﺑﺮداﺷﺖ ھﺎی ﻧﻤﻮدی از اﺻﻮل ﺛﺎﺑﺖ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﮫ ﺷﺪه ی اﺳﺎﺳﯽ و ذھﻨﯽ ﺟﺎﻣﻌﮫ ﻣﯿﺸﻮد. از آن طﺮﯾﻖ ﻓﺮھﻨﮓ ﺟﻮاﻣﻊ اﻧﺴﺎﻧﯽ در طﻮل زﻣﺎن ھﻤﻮاره دﺳﺘﺨﻮش ﺗﻐﯿﯿﺮ و ﺗﺤﻮﻟﯽ ﻣﯽ ﮔﺮدد، ﮐﮫ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺟﻨﺒﮫ ی روﯾﮫ ای داﺷﺘﮫ و ﻓﻘﻂ ﺻﻮرت ظﺎھﺮ ﺑﺮداﺷﺖ ھﺎی ﮐﮭﻦ را در ﻣﻮرد ﺑﺎورھﺎی اﺳﺎﺳﯽ ﺟﻮاﻣﻊ دﮔﺮﮔﻮن و ﺑﺮ روال ﭘﺴﻨﺪ روز ﻣﯿﮕﺮداﻧﺪ. با رویه برداری از آنچه بنظر فرهنگی جدید میرسد شکل شناخته شده و مالوف باورهای قدیمی هویدا می گردد.
ﮔﺬﺷﺘﮫ از ﺗﺎﺛﯿﺮ ﭘﯿﺪاﯾﺶ ﻧﺴﻟﮭﺎ در زﻣﺎن، ﻋﻠﺖ اﺳﺎﺳﯽ دﯾﮕﺮی ﮐﮫ ﻣﻮﺟﺐ دﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ھﺎی روﯾﮫ ای در ﻓﺮھﻨﮓ ﻣﯿﮕﺮدد ﺗﺪاﺧﻼت ﻓﺮھﻨﮕﯽ اﻗﻮام ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ ﺑﺎ ھﻢ ﻣﺮاودات ﺳﯿﺎﺳﯽ، اﻗﺘﺼﺎدی، اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﯾﺎ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﭘﯿﺪا ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﮫ از آن طﺮﯾﻖ روش ھﺎی زﯾﺴﺘﯽ دو ﺧﻄﮫ ی ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺗﺮﮐﯿﺐ ﺷﺪه و تحولی را در نمودهای ظاهری هریک از دو فرهنگ بومی پدید می آورد.
تداخلات فرهنگی را میتوان یکی از عوامل پیش اندازی تحولات فرهنگی جوامع به حساب آورد. زیرا اصل تحول فرهنگی در هر جامعه با پیشرفت زمان که متضمن تغییرات مثبت در کاربردهای ابزار زندگی است نسبتی مستقیم دارد و تابعی از آن می باشد و سد کردن راه های نفوذ فرهنگ های بیگانه هم هرگز نتوانسته است باعث سترونی جامعه ای از نظر تحول فرهنگی گردد.
آﻧﭽﮫ اﻣﺮوز ﺑﻨﺎم ﺗﺤﻮل ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﻢ را ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮان ﺑﮫ « ﻟﺒﺎس زﻣﺎن ﭘﻮﺷﺎﻧﺪن ﺑﺮ ﻋﻘﺎﯾﺪ وﺑﺎورھﺎی ﮐﮭﻦ ھﺮ ﺟﺎﻣﻌه ﺗﻌﺒﯿﺮ ﮐﺮد». زیرا، زیر بنای باوری و عقیدتی هر جامعه بر اساس شرایط ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ و زﯾﺴﺘﯽ ﺧﻄﮫ ی ﻣﺴﮑﻮﻧﯽ آن ﺟﺎﻣﻌﮫ در طﯽ اﻋﺼﺎر و ﻗﺮون ﭘﯽ رﯾﺰی ﺷﺪه اﺳﺖ و ھﺮ ﮔﻮﻧﮫ ﺗﺤﻮل ﺑﻨﯿﺎدی در آن ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺘﻮاﻧﺪ ﻣﻨﻮط ﺑﮫ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﻨﯿﺎدی در ﺷﺮاﯾﻂ ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ و زﯾﺴﺘﯽ ھﻤﺎن ﺧﻄﮫ ﺑﺎﺷﺪ.
ھﺮ ﭼﻨﺪ ﻓﻌﻞ و اﻧﻔﻌﺎﻻت دروﻧﯽ ﻓﺮھﻨﮓ در ھﺮ ﺟﺎﻣﻌﮫ ﻣﻮﺟﺐ ﺗﺤﻮل در ﻓﺮھﻨﮓ آن ﺟﺎﻣﻌﮫ ﻣﯽ ﮔﺮدد وﻟﯽ ﺑﮫ ﺷﮭﺎدت ﺗﺎرﯾﺦ ﺑﺰرﮔﺘﺮﯾﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﺗﺤﻮل ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺟﻮاﻣﻊ اﻧﺴﺎﻧﯽ را ﻣﯿﺘﻮان، ﺗﮭﺎﺟﻤﺎت ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﻧﮫ ﺗﺪاﺧﻼت ﻓﺮھﻨﮕﯽ داﻧﺴﺖ ﮐﮫ ﻋﻮاﻣﻠﯽ ازﻗﺒﯿﻞ بازرﮔﺎﻧﯽ، ھﻤﺴﺎﯾﮕﯽ و ﺟﻨگ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﺒﺎت آﻧﺎن ﺑﻮده اﻧﺪ. ﺑﺎزرگاﻧﯽ وھﻤﺴﺎﯾﮕﯽ، ھﻤﮕﻮﻧﯽ روﯾﮫ ای ﻓﺮھﻨﮕﯽ را ﺳﺒﺐ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﮫ ﻧﻮع ﻣﻼﯾﻤﯽ از ﺗﺪاﺧﻞ ﻓﺮھﻨﮕﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ ﺑﮫ ﻓﺮھﻨﮓ ﻏﺎﻟﺐ و ﻓﺮھﻨﮓ ﻣﻐﻠﻮب ھﺮ دو ﺑﮫ ﯾﮏ ﻧﺴﺒﺖ اﻣﮑﺎن ﻗﺒﻮل ﭘﺎﻻﯾﺶ ﯾﺎﻓﺘﮫ ﯾﺎ ﭘﺎﻻﯾﺶ ﻧﯿﺎﻓﺘﮫ ی ﻓﺮھﻨﮓ دﯾﮕﺮ داده ﻣﯽ ﺷﻮد. در اﯾﻦ ﮔﻮﻧﮫ ﺗﺪاﺧﻞ، ﮔﺮﭼﮫ ﭘﺲ از ﮔﺬﺷﺖ زﻣﺎن ﻻزم، ﺷﮑﻞ روﯾﮫ ای ﻓﺮھﻨﮓ زﯾﺴﺘﯽ دو ﺧﻄﮫ ﺑﮭﻢ ﺷﺒﯿﮫ ﯾﺎ ھﻤﮕﻮن ﻣﯽ ﮔﺮدد، ﻟﮑﻦ ھﺮ ﮐﺪام ھﺴﺘﮫ ھﺎی اﺻﻠﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺧﻮد را ﺣﻔﻆ ﮐﺮده و ﺟﺰﺋﯿﺎت را ﺑﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮات ﻻزم ﺑﺼﻮرت ھﻤﮕﻮن ﺑﺎ دﯾﮕﺮی در ﻣﯽ آورد. ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺎن ھﻤﮕﻮﻧﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﻋﺪم وﺟﻮد ﺧﺸﻮﻧﺖ در اعمال فرهنگ غالب بطور کلی، در سطوح رویه ای ﺑﮫ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﺨﻮرد، ﮐﮫ ﺑﮭﺘﺮﯾﻦ ﻣﺜﺎل آن ﺗﻤﺎم ﮐﺸﻮرھﺎﺋﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ در ﻣﺤﺪوده ی ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ اروﭘﺎی اﻣﺮوز ﺑﺎھﻢ ھﻤﺰﯾﺴﺘﯽ دارﻧﺪ. اروﭘﺎی اﻣﺮوز دارای ﻧﻮﻋﯽ ھﻤﮕﻮﻧﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ در ﺳﻄﻮح ﺳﯿﺎﺳﯽ واﻗﺘﺼﺎدی وﮔﺮﯾﺰ از ﺟﻨﮓ ﭘﯿﺪا کرده است. لکن درﺑﻄﻦ، ﻗﻮم ژرﻣﻦ، ﺑﺎورھﺎی ﺟﺪاﮔﺎﻧﮫ ی ﺧﻮد را دارد وﻗﻮم ﮔل یا اقوام چک، اسلاو، ﺳﺎﮐﺴﻦ وﺻﺮب ﻧﯾزھر ﮐدام ﻓرھﻧﮓ ﺑوﻣﯽ ﺧود را دارﻧد از اﯾن رو ﺑﮭﯾﭼوﺟﮫ ﻧﻣﯾﺗوان ﮔﻔت اروﭘﺎی اﻣروز دارای ﻓرھﻧﮓ ﺑوﻣﯽ ھﻣﮕﻧﯽ اﺳت.
در ﺗﺪاﺧﻼت ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺑﮫ ﺳﺒﺐ ھﻤﺴﺎﯾﮕﯽ و ﺑﺎزرﮔﺎﻧﯽ، ھﻤﻮاره اﺧﺘﻼف ﺳﻄﺢ ﻓﺮھﻨﮕﯽ دو ﯾﺎ ﭼﻨﺪ ﺧﻄﮫ، ﺑﺎﻋﺚ اﯾﺠﺎد ﺟﺮﯾﺎن ﺗﻘﻠﯿﺪ، از ﺳﻄﻮح ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﮫ ﺳﻄﻮح ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮد. اﻣﺮوزه ﺑﮫ دﻟﯿﻞ ﮔﺴﺘﺮدﮔﯽ ﻋﻮاﻣﻞ ارﺗﺒﺎط ﺟﻤﻌﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻋﻮاﻣﻞ ارﺗﺒﺎط ﺟﻤﻌﯽ را ﯾﮑﯽ از ﻣﮭﻤﺘﺮﯾﻦ ﻋﻠﻠﯽ ﺑﮫ ﺣﺴﺎب آورد ﮐﮫ ﺟﺮﯾﺎن ﺗﻘﻠﯿﺪ ﻓﺮھﻨﮕﯽ را از ﺳﻄﺤﯽ ﺑﮫ ﺳﻄﺤﯽ اﯾﺠﺎد ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.
در ھﻤﮕﻮﻧﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ، ﻓﺮھﻨﮓ ﻣﻐﻠﻮب ﻓﺮھﻨﮓ ﻏﺎﻟﺐ را ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮد، زﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎ ھﺮ دو ﮔﻮﻧﮫ ﻓﺮھﻨﮓ ﺳﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺳﭙﺲ ﺧﻮد را در ﻏﺎﻟﺐ و ﻏﺎﻟﺐ را در ﺧﻮد ﻣﺴﺘﺤﯿﻞ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ و در ﻧﺘﯿﺠﮫ ﭼﯿﺰی ﻣﯿﺸﻮد در ظﺎھﺮ ﭼﻮن ﻓﺮھﻨﮓ ﻏﺎﻟﺐ وﻟﯽ در ﺑﺎطﻦ ﺟﺪا از او. ظﺮف از ﻏﺎﻟﺐ ﻣﯿﺸﻮد و ﻣﻈﺮوف از ﻣﻐﻠﻮب، و ﺣﺘﯽ ﮔﺎه اﮔﺮ ظﺮف ﮔﻨﺠﺎﯾﺶ ﻻزم را ﺑﺮای ﻣﺤﺘﻮا ﻧﺪاﺷﺘﮫ ﺑﺎﺷﺪ آﻧﺮا ﻧﯿﺰ آﻧﭽﻨﺎﻧﮑﮫ ﻻزم اﺳﺖ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ دھﺪ.
در طﻮل ﺗﺎرﯾﺦ ﭼﻨﺪﯾﻦ ھﺰار ﺳﺎﻟﮫ اﻧﺴﺎن ھﻤﻮاره ﻣﯿﺘﻮان رد ﭘﺎی ﺗﺪاﺧﻼت ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺟﺒارانه را پی ﮔﺮﻓﺖ ﮐﮫ در آن ﻗﻮﻣﯽ ﺧﯿﺮ ﺧﻮاھﺎﻧﮫ ﻓﺮھﻨﮓ ﺧﻮد را ﺑﮫ ﻗﻮم دﯾﮕﺮی ﺗﺤﻤﯿﻞ ﮐﺮده اﻧﺪ ﮐﮫ ھﻤﻮاره ﻧﯿﺘﯽ ﮐﮫ ﭘﺲ ﭘﺸﺖ آن ﺑﻮده اﺳﺖ، را ﻣﯿﺘﻮان ﺧﯿﺮ اﻧﮕﺎﺷﺖ.
ﺗﺎ ﭘﯿﺶ از اﻧﺒﺴﺎط ﺻﻨﻌﺘﯽ و اﻧﻔﺠﺎر آن؛ ﮐﮫ ﺧﻮد ﯾﮑﯽ از ﻋﻮاﻣﻞ ﻣﮭﻢ اﯾﺠﺎد اﺧﺘﻼف ﺳﻄﺢ در ﻓﺮھﻨﮓ ﮐﺎرﺑﺮدی ابزار و ﺳﺎﺧﺘﮫ ھﺎی دﺳﺖ اﻧﺴﺎن در ﺑﯿﻦ ﺟﻮاﻣﻊ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻮده و ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ و از اﯾﻦ راه ﺟﺮﯾﺎن ﺗﻘﻠﯿﺪ را از ﺳﻄﺢ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺻﻨﻌﺘﯽ ﺷﺪه ﺗﺮ ﺑﮫ ﺳﻄﺢ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﮐﻤﺘﺮ ﺻﻨﻌﺘﯽ ﺷﺪه اﯾﺠﺎد ﮐﺮده اﺳﺖ؛ در گذشته ھﻤﻮاره ﺟﺪال ھﺎی اﻧﺴﺎﻧﯽ ﻣﻮﺟﺒﺎﺗﯽ ﺑﺮای ﺗﺤﻤﯿﻞ ﺑﺎر ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﻗﻮﻣﯽ ﺑﺮ ﻗﻮم دﯾﮕﺮ ﺑﻮده اﺳﺖ، ھﺮﭼﻨﺪ ﮐﮫ ﻋﻮاﻣﻞ اﺻﻠﯽ آن ھﺎ از ﭼﺸﻢ ﺗﺎرﯾﺦ ﻧﮕﺎران، ﮐﺸﻮر ﮔﺸﺎﺋﯽ ﯾﺎ ﺳﻠﻄﮫ طﻠﺒﯽ ھﺎی ﻧﮋادی ﯾﺎ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ و ﺑﺎوری ذﮐﺮ ﺷﺪه اﺳﺖ. لکن تمامی تهاجمات و جدالها بین اقوام وملل همواره سبب تغییراتی در فرهنگهای دو طرف مخاصم گشته و فرهنگ هردو طرف را از پویائی فرهنگی باز داشته است. لکن نمیتوان پنهان کرد که به سبب پیشرفت تولیدات مخرب در ابتدا، همان فرآورده های تخربیی تغییر شکل داده و به ابزار جدید تبدیل میگردند.
4 - آسیب شناسی فرهنگ
ﻓﺮھﻨﮓ ﻓﺮاورده ی ﻣﺮدﻣﯽ ﻧﺴﻞ ھﺎی اﻧﺴﺎﻧﯽ ﺧﻮد ﺑﺨﻮد ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ و ﮔﺬﺷﺘﮫ از ﺗﻐﯿﯿﺮات ﻻﺟﺮﻣﯽ ﮐﮫ ﺑﺮ اﺛﺮ ﭘﯿﺪاﺋﯽ ﻧﺴﻞ ھﺎ ﮐﮫ ﻣﺘﻀﻤﻦ ﮐﺎرﺑﺮدھﺎیﻧﻮﯾﻦ اﺑﺰارزﻧﺪﮔﯽ و برداشت های نوین از آن اﺳﺖ، ازﺗﻐﯿﯿرات ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ، ﺳﯿﺎﺳﯽ، اﻗﺘﺼﺎدی واﻧﺴﺎﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﻣﺘﺎﺛﺮ و ﻣﺘﺤﻮل ﺷﺪه، ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ ﯾﺎ ﻟﻄﻤﮫ و آﺳﯿﺐ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ. آﺳﯿﺐ ھﺎی وارد ﺷﺪه ﺑﮫ ﻓﺮھﻨﮓ ﺟﺎﻣﻌﮫ ﻣﯿﺘﻮاﻧﺪ ﺳﺒﺐ دﮔﺮﮔﻮﻧﯽ درﺑﺮداﺷﺖ ﻓﺮدی واﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ازﻣﺴﺎﺋﻞ درﮔﯿﺮﻓﺮد و ﺟﺎﻣﻌﮫ ﮔﺮدد وھﻨﺠﺎرھﺎ و ﻋﮑﺲ اﻟﻌﻤﻞ ھﺎی ﺟﺎﻣﻌﮫ را ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻗﺮارداده ﻣﻮﺟﺐ ﺗﻐﯿﯿﺮات ﻣﺜﺒﺖ ﯾﺎ ﻣﻨﻔﯽ ﺷﺪه، ﻣﻮﺟﺐ ﭘﯿﺶ رﻓﺖ ﯾﺎ ﭘﺲ رﻓﺖ ﺟﺎﻣﻌﮫ ﮔﺸﺘﮫ وﻻﺟﺮم ﺑﮫ اﻧﺰوای ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺟﺎﻣﻌﮫ در ﻣﺠﺎﻣﻊ ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠﯽ ﻣﻨﺘﺞ ﮔﺮدد.
ﯾﮑﯽ از ﻣﮭﻤﺘﺮﯾﻦ عوامل ﮐﮫ ﻣﻮﺟﺐ آﺳﯿﺐ دﯾﺪن ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺟﺎﻣﻌﮫ ﻣﯿﺸﻮد ﺧﻮد ﮐﻢ اﻧﮕﺎری ﯾﺎ ﺧﻮد ﺑﺰرگ ﺑﯿﻨﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ ﻣﻮﺟﺐ ﭘﯿﺶ آﻣﺪن ﻣﻘﺎﯾﺴﮫ ای ذھﻨﯽ ﺑﯿﻦ ﻓﺮھﻨﮓ ﺧﻮدی و ﺑﯿﮕﺎﻧﮫ ﻣﯿﺸﻮد ﮐﮫ در ھﺮ دو ﺻﻮرت، آﻧﭽﮫ آﺳﯿﺐ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻓﺮھﻨﮕﯽ اﺳﺖ ﮐﮫ درﻗﯿﺎس ﺑﺎ ﻓﺮھﻨﮓ ھﺎی ﺑﯿﮕﺎﻧﮫ ﻗﺮارﻣﯿﮕﯿﺮد. دروﺟﮫ ﺧﻮد ﮐﻢ اﻧﮕﺎری ﻓﺮھﻨﮕﯽ، ﺟﺎﻣﻌﮫ ﺑﺪﻧﺒﺎل راه ﮔﺮﯾﺰ از ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪن ﻓﺮھﻨﮕﯽ از ﺟﻮاﻣﻊ دﯾﮕﺮ، راه ﺗﻘﻠﯿﺪ ازآﻧﺎن را در ﭘﯿﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮد و از اﯾﻦ راه ﺑﮫ ﻓﺮھﻨﮓ ﺑﻮﻣﯽ ﺧﻮدآﺳﯿﺐ ﻣﯽ رﺳﺎﻧﺪ. زﯾﺮا در ﺗﻘﻠﯿﺪ، ﻣﻘﻠﺪ ﭼﻮن ﭘﺸﺘﻮاﻧﮫ ی ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﻻزم را ﻣﺎﻧﻨﺪ الگو ﻧﺪارد ﻧﺎﭼﺎر در ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺧﻮد از الگو راه اﻓﺮاط را ﭘﯿﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮد و ﺑﺎ اﻓﺮاط، دوﭼﺎر دوﮔﺎﻧﮕﯽ دروﻧﯽ ﻣﯿﮕﺮدد و ﻧﮫ ﺗﻨﮭﺎ ﺑﮫ ھﻤﮕﻮﻧﯽ ﺑا الگو دﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﯾﺎﺑﺪ ﺑﻠﮑﮫ در ﻧﺎھﻤﮕﻮﻧﯽ ﺑﺎ ﺧﻮد و ﺑﺎ الگو ﺳﺮ در ﮔﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﮐﮫ رھﺎﺋﯽ از آن ﻣﺴﺘﻠﺰم ﮔﺬﺷﺖ زﻣﺎن ﺑﺴﯿﺎر و ﺷﻨﺎﺧﺖ وﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺻﺤﯿﺢ و دوﺑﺎره ﺑﮫ ﻓﺮھﮓ اﺻﯿﻞ ﺧﻮد و اﯾﺠﺎد ﭘﺸﺘﻮاﻧﮫ ھﺎی ﻻزم ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺑﺮای ھﻤﮕﻮن ﺷﺪن ﺑﺎ الگوی ﻣﻮرد ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺧﻮد ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ. بدین سان است که فرهنگ مقلد پویائی طبیعی خود را ازدست میدهد. گذر از دوران کشاورزی در جهان صنعتی اجباریست که نابسامانی های فرهنگی را موجب تواند بود از این رو گذراز فرهنگی کشاورزی و ورود به فرهنگی صنعتی برای جوامع در وﺟﮫ ﺧﻮد ﺑﺰرگ ﺑﯿﻨﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ، ﺟﺎﻣﻌﮫ ﭼﻮن ﻓﺮھﻨﮓ ﺧﻮد را ﺑﺎﻻﺗﺮو ﺷﺎﯾﺴﺘﮫ ﺗﺮ از دﯾﮕﺮﻓﺮھﻨﮓ ھﺎ ﻣﯽ ﭘﻨﺪارد و ھﺮﮔﻮﻧﮫ ﻋﺪم ھﻤﺎھﻨﮕﯽ ﺑﺎ ﻓﺮھﻨﮓ ھﺎی دﯾﮕﺮ را ﺣﻤل ﺑر ﺿﻌﻒ آﻧﺎن ﺑﮫ ﺣﺴﺎب ﻣﯿﺎورد، ﺧﯿﺮ ﺧﻮاھﺎﻧﮫ ﯾﺎ ﻣﺘﺠﺎوزاﻧﮫ درﭘﯽ ارﺷﺎد آﻧﺎن ﺑﺮﻣﯿﺎﯾﺪ. نمونههای ﺑﺴﯿﺎر اﯾﻦ روش را در ﺗﺎرﯾﺦ ادﯾﺎن ﻣﯿﺘﻮان ﯾﺎﻓﺖ. ﻣﺜﺎل دﯾﮕﺮ آن ﺧﻮد ﺑﺰرگ اﻧﮕﺎری اﯾﺴﺖ ﮐﮫ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﮐﻤﮏ ﺑﮫ اروﭘﺎدر ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻞ دوم، ﺑﺎ ﺑﮭﺮه ﮔﯿﺮی از ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺧﺎص ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﺋﯽ اش، در ﻓﺮھﻨﮓ اﯾﺎﻻت ﻣﺘﺤﺪه اﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﺪﯾﺪار ﺷﺪه اﺳﺖ.
ﻣﯿﺘﻮان درﯾﺎﻓﺖ ﮐﮫ ھﺮ ﮔﻮﻧﮫ ﺧﻮدﮐﺎﻣﮕﯽ در روش ھﺎی راھﺒﺮدی ﺟﺎﻣﻌﮫ، اﻋﻢ از ﺧﻮدﮐﺎﻣﮕﯽ ھﺎی ﺳﯿﺎﺳﯽ ﯾﺎ ﻣﺬھﺒﯽ و ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ، ﺑﺪﻟﯿﻞ آﻧﮑﮫ ﻓﺮھﻨﮓ را در ﭼﮭﺎر ﭼﻮب ﻣﻌﯿﻦ و از ﭘﯿﺶ اﯾﺠﺎد شده ای قرار میدهد، آن را از ﺗﺤﻮل و ﺗﻄﻮری ﮐﮫ ﻻزﻣﮫ ی وﺟﻮدی ھﺮ ﻓﺮھﻨﮓ ﭘﻮﯾﺎ ﺳﺖ ﺑﺎز میدارد و در اﯾﻦ اﺳﮑﺎن ﺗﺤﻮﻟﯽ، ﻓﺮھﻨﮓ ﻣﯿﭙﻮﺳﺪ. ﭼﻮن اﻧﺮژی دروﻧﯽ آن ﮐﮫ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺮف ﺗﺤﻮل و ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﮔﺮدد، راھﯽ ﺑﺮای ﺗﺤﻮل ﺳﺎزﻧﺪه ﻧﻤﯽ ﯾﺎﺑﺪ ﻻﺟﺮم ﺑﮫ درون ﺧﻮد ﺑﺮﮔﺸﺘﮫ و ﺧﺮاﻓﺎﺗﯽ ﮐﮫھﻤﻮاره ﺟﺰﺋﯽ ﺟﺪاﺋﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ از ھﺮ ﻧﻮع دﯾﮑﺘﺎﺗﻮری اﺳﺖ، را ﺗﻐﺬﯾﮫ ﮐﺮده و آن را ﺑﺎرور ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﺪ. در ﻧﺘﯿﺠﮫ ی ﺳﮑﻮن، ﺗﺤﻮل ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺑﮫ ﭘﺲ رﻓﺖ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﻣﻨﺠﺮﺷﺪه وﺟﺎﻣﻌﮫ را ﮔﺎه ﺑﮫ اﻧﺰوای ﻓرھﻨﮕﯽ، ﮔﺎه ﺑﮫ اﻧﻘﻼب اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﯿﮑﺸﺎﻧﺪ ﮐﮫ ﻧﻤﻮﻧﮫ ی ﺗﺎرﯾﺨﯽ آن، اﻧﻘﻼب ( اﺟﺘﻤﺎﻋﯽﻓﺮھﻨﮕﯽ) دوره روﺷﻨﮕﺮی (رﻧﺴﺎﻧﺲ) در ﻗﺮن ﺳﯿﺰدھﻢ ﻣﯿﻼدی اﺳﺖ ﮐﮫ اروﭘﺎ را ﭘﺲ از ﻧﮭﺼﺪ ﺳﺎل ﮐﮫ اﺳﯿﺮﺧﺮاﻓﮫ ی ﺗﻔﺘﯿﺶ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻣﺴﯿﺤﯿﺖ ﺑﻮد وﻻﺟﺮم ھﺮ ﮔﻮﻧﮫ ﺗﺤﻮل و ﻧﻮآوری را ﭘﺬﯾﺮا ﻧﺒﻮد، آزاد ﻣﯿﮑﻨﺪ. نمونه نزدیک تر آن ﺑﺰﻣﺎن ﻣﺎ، دﯾﮑﺘﺎﺗﻮری ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﮐﻤﻮﻧﯿﺰم در اﺗﺤﺎد ﺟﻤﺎھﯿﺮ ﺷﻮروی اﺳﺖ ﮐﮫ طﯽ ھﻔﺘﺎد ﺳﺎل ﻣﻮﺟﺐ ﭘﻮﺳﯿﺪﮔﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﻣﻠﺘﯽ ﺷﺪ ﮐﮫ ﯾﮑﯽ از ﭘﻮﯾﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮھﻨﮓ ھﺎی ﺟﮭﺎن را در زﻣﺎن ﺧﻮد دارا ﺑﻮده اﺳت. ﻧﻤﻮﻧﮫ ی زﻧﺪه دﯾﮕﺮ آن ﻓﺮھﻨﮓ ﺳﺎﮐﻦ و ﭘﻮﺳﯿﺪه ی ﮐﻮﺑﺎ ی ﺗﺤﺖ اﻧﻘﯿﺎد ﻓﯿﺪل ﮐﺎﺳﺘﺮو اﺳﺖ.
ﭼﻨﺎﻧﭽﮫ در ﺑﺎب ﺗﺤﻮل، ﺗﺒﺎدل و ﺗﻄﻮر ﻓﺮھﻨﮓ دﯾﺪﯾﻢ، ﺗﻌﺮﺿﺎت ارﺿﯽ ﮐﮫ ﺳﺒﺐ ﺟﻨﮓ ھﺎ ﺷﺪه و ﻻﺟﺮم ﺑﮫ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮردن ﯾﮑﯽ از دو طﺮف ﻣﺨﺎﺻﻤﮫ ﻣﻨﺘﮭﯽ ﻣﯿﮕﺮدد اﮔﺮ ﺑﮫ ﮐﺸﻮر ﮔﺸﺎﺋﯽ ﻣﻨﺠﺮ ﻧﺸﻮد، ﺑﮫ طﺮﻓﯿﻦ مخاصمه، ﭼﮫ ﭘﯿﺮوز و ﭼﮫ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮرده، ﻟﻄﻤﺎﺗﯽ را وارد ﻣﯽ آورد ﮐﮫ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ اﺛﺮات آن، ﭘﺲ از ﺑﺎزسازی ﺧﺮاﺑﯽ ھﺎ و از ﺳﺮ ﮔﺬراﻧﺪن ﻟﻄﻤﺎت اﻗﺘﺼﺎدی و ﺳﯿﺎﺳﯽ، درﻓﺮھﻨﮓ ھﺮ دو ﺟﺎﻧﺐ درﮔﯿﺮی ﻧﻤﻮدار ﻣﯿﮕﺮدد. ﺟﻨﮓ ھﺎ، ﭼﮫ ﺑﮫ ﮐﺸﻮر ﮔﺸﺎﺋﯽ ھﺎ ﻣﻨﺠﺮ ﺷﻮﻧﺪ ﯾﺎﻧﮫ، ﺑﺪﻻﯾﻞ ﻓﺸﺎر ھﺎی اﻗﺘﺼﺎدی و ﺑﺎزی ھﺎی ﺳﯿﺎﺳﯽ، ﻣﻮﺟﺐ ﺗﺒﺎدل و ﺗﻐﺎﻟﺐ ﺑﯿﻦ ﻓﺮھﻨﮓ ھﺎ ﻣﯿﮕﺮدﻧﺪ. ﻓﺮھﻨﮓ ھﺎی ﺑﻮﻣﯽ را آﺳﯿﺐ رﺳﺎﻧﺪه و ﺟﻮاﻣﻊ را ﺑﮫ ﻧﻮﻋﯽ ﺳﺮدر ﮔﻤﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﻨﺪ ﮐﮫ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺑﮫ اﺻﻞ ﻓﺮھﻨﮓ ﺑﻮﻣﯽ ﻏﺎﻟﺐ وﻣﻐﻠﻮب درآن ﮐﺸﻤﮑﺶ ھﺎ را اﮔﺮ ﻧﮫ ﻏﯿﺮﻣﻤﮑﻦ، ﺑﺴﯿﺎر ﻣﺸﮑﻞ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻨﺪ.
پویائی فرهنگی جوامع انسانی میتواند جلوگیر خطا ها و اشتباهات فردی و اجتماعی باشد و راه های پیشگیری و جبران خسارات وآسیب ها را نشان داده جامعه را از قبول هرگونه دیکتاتوری و خودکامگی سیاسی، اقتصادی، دینی و عقیدتی باز دارد .
5- ﭘﺎﻻﯾﺶ ﻓﺮھﻨﮓ
آﺳﯿﺐ زداﺋﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ اﻣﺮ ﺧﻄﯿﺮی اﺳﺖ ﮐﮫ ﺑﯿﺶ از ھﺮﭼﯿﺰ ﺑﺸﻨﺎﺧﺖ آﺳﯿﺐ ھﺎی وارد آﻣﺪه ﺑﮫ ﻓﺮھﻨﮓ و آﮔﺎھﯽ از ﻣﻮﺟﺒﺎت وارد آﻣﺪن آن ﻟﻄﻤﺎت و ﻧﯿﺰ ﺑﺎز ﺷﻨﺎﺳﯽ اﺻﻮل اﺳﺎﺳﯽ و ﻏﯿﺮ ﺧﺮاﻓﯽ ﻓﺮھﻨﮓ ﺑﻮﻣﯽ ﻧﯿﺎز دارد.
ﺑﺮای ﭘﺎﻻﯾﺶ ﻓﺮھﻨﮓ از آﺳﯿﺐ ھﺎﺋﯽ ﮐﮫ در طﻮل زﻣﺎن ﺑﮫ آن وارد آﻣﺪه اﺳﺖ ﺑﯿﺶ از ھﺮﭼﯿﺰ ﻻزم اﺳﺖ اﺑﺘﺪا ﻓﺮھﻨﮓ اﺻﯿﻞ ﻣﻠﯽ ﺑﺪون ﺧﺮاﻓﮫ ھﺎﺋﯽ ﮐﮫ در طﻮل زﻣﺎن ﺑﺂن اﺿﺎﻓﮫ ﺷﺪه اﺳﺖ، ﺷﻨﺎﺧﺘﮫ ﺷﻮد و درﺑﺎره آن و آﺳﯿﺐ ھﺎی وارد آﻣﺪه ﺑﮫ آن و ﻋﻠﻞ و اﺳﺒﺎﺑﯽ ﮐﮫ ﺳﺒﺐ ﺑﻮﺟﻮد آﻣﺪن آن ﻟﻄﻤﺎت ﺑﻮده اﻧﺪ ﺑﺪون ﺗﻌﺼﺐ و از راه ھﺎی ﻋﻠﻤﯽ وﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﻨﺎ ﺑﺮ اﺻﻮل رواﻧﺸﻨﺎﺳﯽ و ﺟﺎﻣﻌﮫ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﭘﮋوھﺶ ﮔﺮدد. اﯾﻦ اﻣﺮی اﺳﺖ ﺧﻄﯿﺮ ﺑﺮ ﻋﮭﺪه ی ﺟﺎﻣﻌﮫ ﺷﻨﺎﺳﺎن و رواﻧﺸﻨﺎﺳﺎن ﺟﺎﻣﻌﮫ، ﺗﺎ ﭘﺲ از ﺑﺮرﺳﯽ ھﺎ و ﭘﮋوھﺶ ھﺎ، ﻧﺘﺎﯾﺞ آن ﺑﺮای روﺷﻨﮕﺮی آﺣﺎد اﻓﺮاد ھﺮ ﺟﺎﻣﻌﮫ ھﻤﺮاه ﺑﺎ راه ﺣﻞ ھﺎی ﺟﺒﺮان آﺳﯿﺐ ھﺎ ﺑﮕﻮﻧﮫ ای ھﻤﮫ ﻓﮭﻢ، در دﺳﺘﺮس ھﻤﮕﺎن ﻗﺮار گیرد و ﺗﻐﯿﯿﺮﻣﺴﯿﺮدادن روش ھﺎی ﺳﯿﺎﺳﯽ و اﻗﺘﺼﺎدی ﺑﺮای رﺳﯿﺪن ﺑﮫ ﺳﻼﻣﺖ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺟﺎﻣﻌﮫ ؛ بدون دخالت مستقیم دولت ها؛ اﮔﺮ ﺑﺎ درﯾﺎﻓﺖ ﺻﺤﯿﺢ از ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺳﯿﺎﺳﯽ، اﻗﺘﺼﺎدی و ﻓﺮھﻨﮕﯽ روز ﺟﺎﻣﻌﮫ در ﺟﺎﻣﻌﮫ ی ﺟﮭﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ، اﻣﺮ ﺧﻄﯿﺮی ﻧﯿﺴﺖ. ﻟﮑﻦ اﺑﺘﺪا ﻻزم اﺳﺖ آﺳﯿﺐ ھﺎی وارد آﻣﺪه ﺑﮫ اﺻﻮل اﺳﺎﺳﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ھﺮ ﺟﺎﻣﻌﮫ و ﻋﻠﻞ آﺳﯿﺐ ﻓﺮھﻨﮓ ﺟﺎﻣﻌﮫ ﺑﺮرﺳﯽ ﺷﺪه و ﺷﻨﺎﺧﺘﮫ ﺷﻮد و ﺟﻤﻠﮫ ﺧﺮاﻓﺎﺗﯽ ﮐﮫ از ﺟﺎﻧﺐ دستگاه های آﺋﯿﻨﯽ، دﯾﻨﯽ، ﺳﯿﺎﺳﯽ و ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺑﺮای ﺗﺜﺒﯿﺖ ﻗﺪرت آﻧﮭﺎ ﺑﺮ ﺟﺎﻣﻌﮫ ﺗﺤﻤﯿﻞ ﺷﺪه اﺳﺖ، زدوده ﺷﺪه و ﺳﻼﻣﺖ ھﻮﯾﺖ ﺟﺎﻣﻌﮫ ﺑﮫ آن ﺑﺎز ﮔﺮداﻧﺪه ﺷﻮد ﺗﺎ ﺟﺎﻣﻌﮫ ﺑﺘﻮاﻧﺪ در ﻣﺘﻦ ﻧﯿﺎز ھﺎی ھﻤﮕﻦ ﺑﺎ ﺷﺮاﯾﻂ ﺳﯿﺎﺳﯽ، اﻗﺘﺼﺎدی، اﻧﺴﺎﻧﯽ و ﺟﮭﺎﻧﯽ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﮫ و روش ھﺎی ﮐﺎرﺑﺮدی ﺧﻮد را ﺑﺮای رﺳﯿﺪن ﺑﮫ آرزوھﺎ و ﺧﻮاﺳﺖ ھﺎی ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺧﻮد ﻣﻨﻄﺒﻖ ﺑﺎ روﻧﺪ زﯾﺴﺘﯽ ﺟﮭﺎﻧﯽ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻧﻤﻮده ودر صورت لزوم تغییرات لازم را در کاربرد ها و روش ها اعمال نماید و از این راه هویت ملی و قومی خود را تثبیت نماید.