مرگ اتحاد جماهیر شوروی _ نوشته استفان رزنیک و ریچارد وولف
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[07 Feb 2019]
[ کیومرث صابغی]
با مرگ شوروی تاریخ طولانی ترین تقابل سیستم سرمایه داری و کارگری به سر آمد . مارکس به این دلیل کمون پاریس را به نقد کشید تا بتوان از اشتباهات آن آموخت . مارکسیست ها هم باید با سرانجام شوروی چنین کنند . اما باید با انتقاد از خود و نوع تفسیری که حاکم بر همه جا بود آغاز کنند . کوشش ما در تحریر این مقاله نشان نکات مورد انتقاد و تاثیر ان بر بررسی تاریخ شوروی به گونه ای متفاوت با دیگران است .
به گمان ما تفسیر از مارکسیسم به نوعی که در شوروی به کار گرفته میشد برداشتی نا درست و عدم درک از تفاوت بین کمونیسم وسرمایه داری دولتی بود . این خطا با چسباندن واژه " سوسیالیسم " به دولت جدید از پس از وقوع انقلا ب سال ۱۹۱۷ شروع شد و در ادامه به کژ راه رفتن از مسیر کمونیسم انجامید . عوامل متعددی سبب شد تا شوروی نتواند فرا تر از جاگزین کردن سرمایه داری دولتی با سرمایه داری خصوصی پیش رود , لکن بد فهمی تئوری مارکسیستی , ندیدن تفاوت های بین سرمایه داری دولتی و سرمایه خصوصی و کمونیسم تعیین کننده تر از عوامل دیگر بودند .
نتایج حاصله از جنگ, فقر , مذهب و استبداد زمان روسیه بدل به شوروی ضد سرمایه داری بعد از انقلاب سال ۱۹۱۷ شد که از انترناسیونال دوم به بعد تبدیل به یک سنت شد . این سنت حمله اش را روی مالکیت خصوصی , بازار و نتایج اجتماعی حاصله از آن متمرکز میکرد . اما عملا این دولت انقلابی سرمایه داری دولتی را با مالکیت خصوصی و بازار آزاد را با بازار یابی دولتی جا به جا کرد و چنین شد که عده ای از متولی های دولتی همراه با بقیه مسئولین حزبی برچگونگی توزیع مازاد تولید که حاصل اضافه کاری کارگران بود به مشورت نشینند .
توافق با ما بر سر اینکه شوروی یک دولت سرمایه داری بود میتواند به چرایی فراز و فرود آن کمک کند . اولا _ میتوانیم نقد ازسیستم سرمایه داری را بر سرماداری داری دولت شوروی نیز الغاء کنیم و ثانیا _ چگونگی ساختار اجتماعی اش را بر حسب نوع تولید و توزیع مازاد بررسی کنیم . با این حساب میتوان به این رسید که : ۱_ تنش های درونی در سرمایه داری دولتی ضرورتا به بازگشت به مناسبات سرمایه داری خصوصی میانجامید , ۲- از آنجا که مارکسیست ها متفقا این سرمایه داری دولتی را " سیستمی در حال گذار از سوسیالیسم به کمونیسم " میخواندند حفظ آن را ضروری میدانستند .
القاب مختلفی به سیستم شوروی تخصیص یافته مانند : " اقتصاد پیشرو " , " رژیم بوروکراتیک " , کمونیسم " , " سوسیالیسم " و " سرمایه داری دولتی " که همگی بیان تئوری قدرت است و بستگی به این دارد که از چه منظر به این قدرت نگریسته شود . اکونومیست های غیر ما ر کسیست شوروی را به این خاطر سوسیالیست و یا کمونیست خطاب میکردند چون قدرت غیر متمرکز نبوده و تولید , توزیع و مالکیت در اختیار افراد آزاد نبود . و مشابها مارکسیست ها هم به این خاطر شوروی را کمونیست میخواندند چون تولید و چگونگی توزیع در دست دولت بود .
جالب اینکه حتی ناقدان مارکسیستی هم اعمال قدرت اقتصادی را امری ضروری میدانند . مثلا betelheim ( بتلهایم ) شوروی را از آنجا دولتی سرمایه داری میداند چون معتقد است تعدادی بوروکرات دولتی , به جای اتحادیه های کارگری , بر ابزار کار و چگونگی تولید تصمیم میگیرند . از طرفی دیگر paul sweezy ( پال سویزی ) معتقد است که شوروی دولتی سرمایه داری نیست چرا که برنامه های اقتصادی دولت جلوی رقابت و انباشت را میگیرد . یک چنین تقابل نظری نیز بین لنین و تروتسکی بود بر سر اینکه چه کسی , کارگر و یا دولت , باید بر اقتصاد نظارت کامل داشته باشد و بر آن اساس شوروی چه چیزی نام خواهد گرفت .
اما از آنجا که بر خورد ما با آنچه که ذکر شد تفاوت دارد و ما بر پایه روند طبقه و نه قدرت طبقه به مارکسیسم مینگریم , نام گذاری های رایج شکل دیگری به خود میگیرند . مثلا اگر قرار است شوروی کشوری کمونیستی باشد ضروری است که آن گروهی که جمیعا تولید میکنند و آن گروهی که دریافت میکنند و مازاد تولید را توزیع میکنند همگی همان باشند , در حالیکه در تحلیل های رایج امروز شوروی , که بر پایه قدرت تکیه میکند , پاسخ اینکه چه نیرویی تولید میکند و کدام نیرو توزیع میکند یا روشن نیست و یا از قدرت بری است . به استثنا مواردی کوچک , ساختار کشور شوروی بر شفافیت این موارد هیچگاه بنا نشد .
اتحاد شوروی به مثابه ساختار جامعه طبقاتی سرمایه داری
در ادامه تحقیقات مان در مورد نحوه تولید, شکل کار مدیران تولیدات و گزارشات کارخانجات در شوروی سابق به این تنیجه رسیدیم که این مدیر عاملان وزارت صنایع بودند که مسئول توزیع مازاد تولید بودند . و این در عمل فرمی از استثمار کار است چرا که این مدیریت بخشی از سیستم دولتی بود . دقیقا مشابه عملکرد مدیریت کارخانجات صنعتی و شرکت های بزرگ سیستم سرمایه داری . این مدیران مازاد تولید را , بنا به تشخیص خود , مابین سایر سازمانها و ارگانهای دولتی مثل حزب کمونیست , پلیس , ارتش , وزارت فرهنگ, وزارت داد گستری , قانون گذاران و غیره تقسیم میکرد . بنا بر این اینان از منظر طبقه بندی اجتماعی اولین گروه بودند که از مازاد تولید بهره برداری میکردند و از دیدگاه مارکسیستی , همانند فرماسیون روابط سرمایه داری , از خیل استثمار گران به حساب میامدند . البته , برای خالی نبودن عریضه بخش کوچکی از ان را هم مابین سر کارگران و ناظرین کارخانجات تقسیم میکردند و همزمان بخشی از آموزش های نهاد های کارگری و فرهنگی این بود که تولید اضافی جزو وظایف ملی کارگران و شرایط عضویت در حزب کمونیست است . هدف از پرداخت آن بخش کوچک به سر کارگران به عنوان پاداش ترغیب کارگران به تولید بیشتر بود . سازمانهای مختلف دولتی نیز مسئول تنظیم ساعات کار , تقسیم بندی درآمد حاصل از محصول کارخانه به کارگران و سرمایه گذاری مجدد در مراکز تولیدی برای جایگزین کردن ابزار تولید بودند .
این مدیر عاملان وزارت صنایع بودند که تصمیم میگرفتند برای ارزش گذاری بر تولیدات چه مقدار ساعت کاری نیاز است اما در حقیقت ارتش , حزب , سندیکا , بوروکراتها , سازمانهای دولتی و اقتصاد دانان بودند که متفقا بر حجم تولید به توافق نظر میرسیدند . و از آنجا که رشد تولید جهت ادامه و بقاء کشور حیاتی به حساب میامد و در صدر برنامه های شوروی قرار داشت حجمی از مازاد تولید درصنایع دولتی به کار گرفته میشد .
خلاصه اینکه مدیر عاملان , کارگران صنعتی شوروی را از طریق استفاده از نیروی کار آنها در جهت منافع سیستم دولتی استثمار میکردند . روشن است که توجیهات سیاسی و فرهنگی این عمل هم همراه بود . پس میشود از دیدگاه طبقاتی رابطه بین حزب کمونیست و مدیرعاملان را آسان بررسی کرد .
مدیرعاملان با امکاناتی که در دست داشت فعالیتهای حزب را از نظر مالی تامین میکرد . اما حزب فقط دریافت کننده ساده نبود . حزب , خود , از طریق پولیت بورو بر کارهای مدیر عاملان نظارت میکرد و بر سر توزیع و تقسیم اضافه در آمدها نظر میداد . و از اینجا بود که تنش های قدرت طلبانه فراوانی بین حزب , مدیرعاملان , مسولین تولیدی مناطق مختلف و نماینده سندیکا ها از یکسو و صاحب نظران و روشنفکران دولتی از سوئی دیگر دائما در جریان بود . روند پیشروی سرمایه , یعنی تولید , توزیع و دریافت در تقابل با قدرت بود و از اینجا بود که رابطه دو قدرت یعنی حزب و مدیرعاملان نسبت به دولت سرمایه داری متفاوت بود .
دولت سرمایه داری و بحرانهای آن
شوروی بعد از انقلاب سال ۱۹۱۷ تولیدات کشاورزی و صنعتی را جزء سرمایه دولتی اعلان کرد . در عین حالیکه در جهت تضمین سوسیالیسم و گاهی هم کمونیسم گام بر میداشت . این اقدامات فقط به منظور مشروعیت بخشیدن به انقلابی بودن خود نبود . بلکه میخواست با پدیده ارزش اضافی مقابله کند و عمده کوشش های مارکسیستها بر این منوال بود که بتوانند قدرت سیاسی , اقتصادی و مدیریت را , به خلاف روند معمول در جامعه سرمایه داری , تقسیم کنند که شکل معمول کار در سیستم سوسیالیستی و یا کمونیستی بود . برای آنان طبقه به معنای قدرت بود : چه کسی بر مالکیت تولید کنترل دارد , سرمایه دار یا آلیانس کارگر _ کشاورز . بدین صورت سرمایه داری دولتی سیستم اقتصادی حاکم در سراسر شوروی شد بدون در نظر گرفتن تشابهات بین المللی آن . اصرار بر مضمون " طبقاتی " بودن سرمایه , نابرابری و مالکیت و دمکراسی در جوامع سرمایه داری بود, در قیاس با " سوسیالیسم " شوروی به مثابه سیستم مالکیت مشترک , برابری درآمد و دمکراسی برای همه که حزب کمونیست آن را اداره میکرد . اما بحث و گفتگو در باره مازاد تولید هیچ گاه سر نگرفت .
این سکوت , لا اقل ما بین گرایشات چپ , چنین بر آوردی بدست داد که سوسیالیسم " میانجی گری " مابین سرمایه داری و کمونیسم است . سرمایه داری شیطانی بود که مالکیت خصوصی , بازار باز و نابرابری را به ارمغان میاورد . در مقابل کمونیسم , اگر چه قرار بود در آینده ای دور حاصل شود , اما حامل " برابری و دمکراسی واقعی " و توزیع بر اساس " نیاز " بود ولی سوسیالیسم چیزی بود که میشد در قرن بیستم بدان دست یافت . پس سوسیالیسم در واقع نوعی سرمایه داری بود که میتوانست ضمانت شغلی , درآمد مکفی و انواع خدمات اجتماعی و نیز دمکراسی سیا سی را تامین کند و کشور شوروی , به باور عده ای , میتوانست در گروه کشورهای سوسیالیستی قرار گیرد , چرا که شامل حال تعریف بالا میشد . در حالیکه عده ای دیگر نوع سوسیالیسم شوروی را به دلیل عدم حضور شرایط بالا , به انضمام وجود خفقان سیاسی نقد میکردند . تعداد دیگر کشورهائی هم بودند که به همان صورت سوسیالیست بودند . اینان در عین اینکه ساختار طبقاتی سیستم سرمایه داری را به سرمایه داری آزاد سپرده بودند , لکن نظارت و کنترل دولت بر انباشت و مالیات بر آن را گسترش داده بودند . و بدین صورت موفق شده بودند هم بازار کاری فراوانی ایجاد کنند و هم سلسله خدمات مفیدی فراهم آورند . این چنین کشورها را معمولا سوسیالیستی, سوسیال دمکرات و یا دولت خدمات ملی مینامیدند . موافقین و مخالفین شوروی بر سر اینکه کدامین فرم و مدل سوسیالیستی موفق به فراهم آوردن رفاه و بهبودی وضع زندگی , انکشاف سرمایه , بالا بردن سطح زندگی و شرایط دمکراتیک شده است مدام با هم کلنجار میرفتند . اینجا هم , علیرغم اینکه یکدیگر را خطا کار در قضاوت میکردند به اینکه مازاد تولید چه به سرش میآید ساکت میماندند تو گوئی یک چنین مقوله ای بخارشده باشد .
حیرت انگیزی ها فراتر از این هم میروند . در شوروی ایدئولو ژی حاکم بر حقانیت مدیریت اقتصادی دولت سرمایه داری مشروعیت میبخشد . در سالهای پیشین ۱۹۷۰ دولت شوروی یک دولت سوسیالیستی موفقی قلمداد میشد چرا که ۱_ به سرعت خرابیهای جنگ جهانی اول و دوم , جنگهای داخلی و تهاجمات و اشغال کشور توسط نیروهای خارجی را ترمیم کرده بود , ۲ - تضمین شغلی به وجود آورده بود و همچنین خدمات اجتماعی مانند مسکن , آموزش و بهدشت که قبلا جود نداشت فراهم کرد , ۳ - سطح زندگی عمومی را بالا برده بود . با اینهمه این سؤال در ذهن همگان بود که اگر شوروی نتواند به چالش های اقتصادی آتی پاسخ دهد آیا مردم شوروی علیه " سوسیالیسم " خواهند شورید .
در ساختار جامعه سرمایه داری معمولا یک دوره موفقیت آمیز و شکوفائی اقتصادی , دوران رکودی را به دنبال خواهد داشت . تقریبا همان مواردی که سبب رشد میشوند باعث رکود نیز میشوند . شوروی نه تنها به دورانی موفقیت آمیز , بین سال های ۱۹۱۷ تا ۱۹۶۰ , از نظر رشد قدرت خرید , کسب اعتبار بین المللی و قدرت دولتی دست یافت , بلکه با امضای قرار داد " دتانت " ( عدم تعا رض متقابل ) با غرب مردم شوروی را با درجه ای از آزادی های دمکراتیک و توانائی های مالی آشنا کرد که تا آن زمان شاهد آن نبودند . ایدئولو ژی " سوسیالیسم حاکم " نیز در مسابقه ای رو در رو با غرب بود و سعی میکرد در این رقابت بر حریف در تمام جهات غلبه یابد .
از سال ۱۹۶۰ به بعد بحران اقتصادی در شوروی شروع شد و سطح تولیدات پاسخگوی نیاز های اجتماعی که شوروی را روی پا نگه میداشت نبود . از یک طرف امکان کاهش دستمزد و بالا بردن سطح تولیدغیر ممکن بود چون کارگران آن را بر نمیتافتند و از سوئی دیگر امکان محرومیت بیشترمرم تحمل نا پذیر بود . این شرایط همراه با عقب ماندگی از رشد تکنولوژی جهانی , فرسودگی ابزار کار در مراکز تولیدی و بروکراتیک حاکم وکمبودامکانات مالی سبب پایین تر آمدن انباشت شد . پایین آمدن انباشت با امکانات و حجم خواست های : ۱_ توانائی بنیه رقابتی , ۲- حجم خدمات , ۳- پیشرفت تکنولوژی , ۴_درجه بوروکراسی های سیاسی , ایدئولو ژیکی و اقتصادی دولت و ۵- تشنگی مردم برای رسیدن به امکانات و شرایط زیستی غرب , خوانائی نداشت . رهبران شوروی در سالهای بین ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ دست به تصمیماتی زدند که به انفجار بیشتر این شرایط کمک کرد , مثلا به جای اینکه اقدام به راه یابی جهت خروج از بن بست ها کنند , آن را پشت گوش میانداختند .
آنچه که بوقوع رسید , گام پایانی بر تراژدی قابل تصور بود . نا توانی در توزیع انباشت به ناکامی در حجم تولید و نتیجتا به نا توانی در سلسله روابط تولیدی گشت و تبلیغات نهاد های دولتی مبنی به کار بیشتر گوش شنوائی نداشت . روشن است که در چنان شرایطی دولت سرمایه داری با تمام دستگاه های اداری اش ناتوان مانده بودند و کوششان از آن به بعد راه یابی برای حفظ موقعیت خود بود تا بهبود اوضا ع .
خصومت شدیدی بین کارگران محروم و آن دسته که هنوز از ثمره مازاد بهره برداری میکردند به وجود آمد . خشم مردم از حزب و رهبران حزبی افزایش یافت و گرایش به مسئولین محلی که قادر به انجام کاری بودند بیشتر میشد . و هر قدر که محرومیت مالی زیاد تر میشد تحمل خفقان سیاسی از سوی مردم , که زمانی توجیهات ایدئولو ژیکی دآشت , غیر قابل تحمل تر میشد . اوضا ع وخیم تر شد . در کشوری که هیچگاه از بدیل های دیگری به جز سوسیالیسم , کمونیسم و سرمایه داری سخنی نبود اکنون هیچ جنبشی که بتواند برای بحران های کنونی دولت سرمایه داری راه حلی بیابد نمیتوانست وجود داشته باشد . لذا بود که چرخش به سمت جامعه سرمایه داری میسر تر شد . اجازه تولیدات خصوصی به عوض طرحهای اقتصادی دولتی صادر شد . نقد های صد ساله مارکسیستها از سرماداری خصوصی به یک جا , جایش را به جشن و پایکوبی برای آزادی تولید خصوصی داد. شرایط سال های ۱۹۵۰ آمریکا به عنوان تاکتیک جدید در شوروی رخ داد.
از دیدگاه مارکسیستی سبب این چرخش جلو گیری از طرح و گفتگوی آزادانه مباحث و تفاوت های بین سرمایه داری و سوسیا لیسم _ کمونیسم بود و به همین دلیل طراحان و نظریه پردازان سوسیالیست بعد از انقلاب ۱۹۱۷ نتوانستند از مرز سرمایه داری دولتی فراتر روند . از اینجاست که میتوان فهمید چرا به گمان برخی _ مخصو صا آنهائی که طرفدار سرمایه خصوصی هستند _ چرخش و فراز و فرود ایدئولو ژیکی در منطقه ای میتواند به معنای فراز و فرود سوسیالیسم و کمونیسم تعبیر شود .
آیا این چرخش موقتی و قابل باز گشت است . اگر آری , در آنصورت آیا تقاضا مندی ها و الغاء ویژگی های دست اول برای حزبی ها و ارتش غیر معمول میشوند و امکان سرمایه گذاری های خارجی , وام و ورود واردات آزاد میگردد . از جهاتی دیگر اگر این تغییر صورت پذیرد , آنگاه بر خورد کارکنان به جا به جا شدن ارزش اضافی که حال صاحبان دیگری خواهند یافت چگونه خوا هد بود . بدیهی است که جمهوری های دیگر خواهان دریافتی بیشتری خواهند شد , شانس اینکه ارتش تقاضای بودجه بیشتری کند زیاد تر میشود , کلیساها عامل فشار بیشتر بر اقتصاد خواهند شد که مجموعه همه اینها طبیعتا حجم و هزینه های حزبی را برای پاسخ یابی تمام این مقولات بالا میبرد . هزینه ای که محل درآمدش کاهش یافته است . و اگر به جای مسولیت حزبی نهاد دیگری برای توزیع مازاد تولید جایگزین نشود , آنگاه تاثیری منفی بر چگونگی روند تولیدات خصوصی تازه وارد خواهد گذاشت .
نا گفته پیدا است که ما هنوز در مراحل ابتدائی تحقق نقد ما رکسیستی سیستم سرمایه داری هستیم . سرمایه داران پیگیرانه به دنبال یافتن کمبودها و نقطه ضعف های ساختار کمونیسم هستند . آنچه که برای مارکسیست ها باقی میماند اثبات این قضیه است که چگونه میشود برای بحران های جهان سرمایه داری و همچنین سرمایه داری دولتی راه حل های بهتری یافت . درس اخلاقی که از نگرش مارکس میتوان آموخت اینست که : مشگلات و تضادهای کمونیسم به مراتب قابل تحمل تر از سرمایه داری است .
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
ستون آزاد
|
|