در جستوجوی یحیی-- پیشگفتاری از دکتر شهیندخت خوارزمی
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
در جستوجوی یحیی
خاطرات حسین مولا
با
پیشگفتاری از دکتر شهیندخت خوارزمی
(بانوی امید)
پیشگفتار
دکتر شهیندخت خوارزمی
با حسین مولا از طریق دوست بزرگواری که خود انسانی است از جنسی دیگر، آشنا شدم. تاریخ دقیق یادم نیست. باید سال¬های آغازین دههی 1370 باشد. بعد از فوت دکتر علی اسدی که 5 آذر 1370 بود. تاریخ مهم نیست. کیفیت آشنایی و تأثیر ماندگار آن مهم است. انگار که حسین مولا یار دیرینهی من بودهاند. ایشان با من تماس گرفتند و به من گفتند که رادیویی راه انداختهاند با هدف کمک به تبدیل آینده¬نگری به فرهنگ در ایران و اشاعهی آثار دکتر اسدی و من. شگفت¬زده شدم و ذوق¬زده. چگونه ممکن است جوانی ایرانی در استکهلم زیبا در کنار همسرش، زندگی آرامی داشته باشد ولی دلش و ذهنش در ایران باشد و بخواهد آرامش خود را فدای کار پر دردسر آشنایی جوانان ایرانی با مفاهیم و اهمیت آینده¬نگری کند، آن¬هم از طریق رادیوی اینترنتی؟
بیشتر که با ایشان آشنا شدم، فهمیدم تار و پود وجود حسین مولا را با درد ایران سرشته¬اند! او از قبل از انقلاب نیز بار سنگین رنج عقب¬ماندگی ایران را بر جان و دل داشته است.از من خواستند که دست¬نوشت زندگینامه¬ای را بخوانم که به تازگی نوشته¬اند. با اشتیاق پذیرفتم.
کتابی است دربارهی زندگی خودشان و بسیار خواندنی. در واقع روایت دوره¬ای است از تاریخِ سیاسی و اجتماعی معاصر ایران از نگاهِ جوانی که آرزوهای پرشوری داشت برای پیشرفت کشورش که بر باد رفت. این داستان با همان صداقتی بیان شده که حسین مولا در پیمودن این مسیر پرفراز و نشیب داشته است. با خواندن کتاب حس می¬کنی نویسنده گویی حقیقتی را بیان می¬کند که با تار و پود وجودش تجربه کرده و از بیان این حقیقت واهمهای ندارد. برایش مهم نیست که خواننده او را چگونه می¬بیند، مهم بیان حقیقتی است که در تعیین سرنوشت سیاسی ایران نقش مهمی داشته است. در پس این بیان صادقانه و بیواهمه نشانی از خِرَد خودانتقادی دیده می¬شود. شاید به نظر برسد که مولا خامی خود و نسل جوانی را نقد می¬کند که خواسته و ناخواسته در دام ایدئولوژی پرقدرتی افتادند که تصور می¬کردند، هم در خارج از کشور و هم در داخل ایران، رهبری پرقدرت و منسجمی دارد و از اصول اخلاقی و دانش و تجربهی کافی برای رهبری نوجوانان و جوانان پرشور ایران برخوردار است و فهم عمیقی از واقعیتهای جامعهی ایران دارد، پس می¬تواند برای کشور نجات¬بخش باشد. کتاب داستان چگونگی شکل¬گیری این توهم و ماجرای فروپاشی آن است.
دربارهی این توهم کتاب¬ها و مقاله¬های بسیاری نوشته شده است. اما، اغلب از زبان رهبران احزاب چپ و یا پژوهشگرانِ صاحب¬نام. حسین مولا نه محقق است و نه در سطح رهبری حزب بوده است. او تحت تأثیر برادرش جذب فعالیت جوانان حزب توده می¬شود و با ناپدید شدن برادرش انگیزه¬ای قوی می¬یابد برای ادامهی راه او. بخش مهمی از زندگی دوران نوجوانی و جوانی خود را وقف جستجوی برادرش می¬کند. هر چند از همان آغاز راه جذب فعالیت حزب می¬شود و به خاطر عشقی که به پیشرفت ایران داشت، در این راه از همه چیز می¬گذرد. تا آن که حقیقت بیهودگی پیمودن این مسیر بر او آشکار می¬شود. سقوط اخلاقی برخی از رهبران ایرانی حزب و فریب بزرگ رهبران حزب را در شوروی حس میکند و این شوک آگاهی باعث می¬شود که راه را دیگر ادامه ندهد.
این کتاب شرح ماجراهای یک زندگی است. ولی از میان حقایق مهمی که روشن می¬سازد، یک حقیقت ذهن مرا درگیر کرده است. رهبران ایرانی حزب و فعالان آن، وقتشان صرف خواندن آثار ونوشته¬های مارکس و لنین و مائو و کاسترو و مباحثه دربارهی اندیشه¬های این بزرگان می¬شد تا مطالعهی تاریخ ایران و شناخت جامعهی ایران. موضوع جدل¬های پرشور رهبران و فعالان حزب در واقع ایران نبود. اندیشه¬های چپ بود. شاید در پس این واقعیت، حقیقت تلخ¬تری پنهان باشد. اینان فرض می¬کردند که این اندیشه¬ها و الگوهای عملی اجرا شده در کشورهای چپ، به رغم تفاوت¬های بسیار در اندیشه و شیوهی عمل، در هر متن تاریخی و فرهنگی و اجتماعی قابل پیاده¬سازی است. در نتیجه، چه نیازی است به شناخت دقیق واقعیت¬های جامعهی ایران. مثال بارز این الگوی تفکر، ناتوانی رهبران و فعالان حزب در درک و فهم نقش مذهب و توان آن در تجهیز مردم ایران بود. از سوی دیگر، هدف این رهبران بهبود شرایط زندگی کارگران و روستائیان کشور بود؛ ولی در بارهی این دو گروه اجتماعی مهم، مطالعهی چندانی نداشتند و از آن بدتر، کمتر رهبری بود که در کارخانه یا مزرعه و یا در روستایی در ایران تجربهی کار و زندگی داشته باشد. پرسش مهمی که مطرح میشود این است: این آفت ذهنی از کجا آمده و آیا محدود به محافل سیاسی چپ این دوران از تحول سیاسی و اجتماعی ایران است؟
کتاب حقایق بسیاری از این دست را آشکار می¬سازد. نوجوانان و جوانان ایرانی باید آن را بخوانند. شاید مطالعهی این کتاب به آنان بیاموزد عصر ایدئولوژی از هر نوعی به پایان رسیده است. نکتهی مهم دیگر، به شخصیت مولا بر می¬گردد. سرخوردگی ایدئولوژیک نه تنها انگیزهی فعالیت را در او از بین نمیبرد، بلکه به او کمک می¬کند راه تازه¬ای را بیابد: راه¬اندازی جنبش آیندهنگری در ایران. حقیقت این است که فعالیت سیاسی مولا به خاطر شهوت قدرت نبود. دو انگیزهی انسانی قوی او را بدین راه کشاند: عشق به برادر و عشق به ایران. برادر را از دست داد ولی ایران به کمک او نیاز داشت. حتی اگر اجازه نداشت به خاک آن بازگردد.
بدین ترتیب دورهی دوم زندگی مولا آغاز می¬شود. این بخشی است که من در جریان آن بوده¬ام. دوست دارم در بارهی این دوره از زندگی حرفه¬ای حسین مولا نیز نظر خودم را بیان کنم. ارزش کار حسین مولا در حوزهی آینده¬نگری وقتی دوچندان می¬شود که اوضاع فرهنگی و سیاسی و اجتماعی جامعهی ایران را در دو دههی 1360 و 1370 به یادآوریم.
دههی 1360 در تاریخ ایران معاصر دههی عجیبی است. شوکِ انقلاب همراه شد با غافلگیری جنگی ویرانگر. از یک سو، حمله¬های هوایی و زمینی صدام حسین همه چیز را ویران و مردم را آواره می¬کرد. از سوی دیگر، موج طاغوتستیزی نیرو میگرفت، با هدف ویران کردن هر آنچه شاه و به طور کلی حکومت پهلوی به نام مدرنیسم ساخته بود. آن¬هم با شور انقلابی که بر رفتار و افکار حاکمان مسلط شده بود. شور انقلابی منطق نمیشناسد. انقلابگران تنها میخواستند آثار طاغوت را آنگونه که خود تعریف کرده بودند، از میان بردارند. غرق گذشته بودند و اسیر وسوسهی مهارنشدنی نابودی آنچه از حکومت پهلوی برجای مانده بود. پرشور ویران می¬کردند!
جنگ این شور را دو چندان می¬کرد.
جوانان انقلابی دو گروه شدند: جنگجویان جبهه¬های جنگ و مبارزان طاغوتستیز.
دو آرمان داشتند، هر دو مقدس: پاکسازی سرزمین ایران از عراقیان ویرانگر و حاکم کردن ارزش-های ناب اسلامی بر زندگی فردی و جمعی مردم ایران. سایر جوانان مات و مبهوت این دو گروه را تماشا می¬کردند، برخی هراسان و گیج و برخی دیگر با نگاهی سرشار از ستایش.
در چنین فضایی، ذهن به طور مرسوم چنان درگیر مسایل داخلی می¬شود که به شدت درون¬نگر شده و به مسایل جهانی و آیندهی جامعهی بشری توجهی ندارد. ولی فروش بی¬سابقهی ترجمه¬های الوین تافلر نشان داد که در ایران چنین نیست. فضای فکری جامعه به شدت خواهان دستیابی به مدل¬های مفهومی بود که به کمک آن بتواند وضع موجود خود را در افقی گسترده¬تر و به شیوه¬ای عمیق و به دور از هیجان تحلیل کند تا بفهمد ریشهی رخدادهای ایران کجاست. از آن مهم¬تر، بتواند تصویری روشن¬تر از آینده داشته باشد. در چنین شرایطی بود که گفتمان آینده¬نگری شکل گرفت. ولی در سطح گفتمان باقی ماند. دههی 1370، جنگ تمام شد. هر چند بار سنگین ویرانیهای آن بر روح و جان نه تنها بازماندگان جنگ بلکه بر همهی ایرانیان تحمیل شد. ولی زندگی بدون کابوس جنگ جریان یافت. با دور شدن از جنگ، ذهن مردم به ویژه جوانان درگیر پرسش¬هایی جدی شد. از جمله، چرا انقلاب کردیم؟ انقلاب ما را به کجا می¬برد؟ چرا تن به چنین جنگی خانمانسوز دادیم؟ اکنون چه باید کرد؟
در این دهه بود که نشانه¬هایی از عقلانیت عمل¬گرا آشکار گردید. برای نخستین بار اجرای برنامه-هایی با نام سازندگی آغاز شد که اغلب ذهنیتی گذشته¬گرا داشت. خردورزان حکومت پی بردند که در جامعهی پیچیدهی ایران، ادارهی امور با شور انقلابی میسر نیست. بلکه به خِرَد مدیریتی نیاز دارند. با خود می اندیشندند، چه بسا طرح¬ها و برنامه¬هایی در حکومت پهلوی بوده که نباید متوقف می¬شد و راهی را که شاه برای توسعهی ایران در پیش گرفته بود، در مواردی شاید درست بوده باشد. از جمله، پیشرفت صنعت و علم و تکنولوژی و توسعهی اقتصادی و ... اما، کارشناسان حکومت سخت می-کوشیدند برای برنامه¬های «سازندگی» توجیهی اسلامی پیدا کنند.
اما، حتی در این دهه نیز آثاری از تفکر آینده¬نگری در سیاست¬گذاری و برنامهریزی توسعهی ملی دیده نمی¬شد. هر چند که سیاست¬گذاری و برنامه¬ریزی خود نوعی آینده¬نگری است. ولی بر برنامه¬های توسعهی ملی هنوز آینده¬نگری به معنای روش و الگوی تفکر حاکم نبود. حرکت¬های سازندگی در بهترین شرایط نگاهی به گذشتهی نزدیک داشت و آرزو داشت بتواند بخشی از این گذشته را بازآفریند.آینده¬نگرانی چون علی اسدی سخت می¬کوشیدند ولی هنوز راه درازی در پیش داشتند تا گفتمان آینده¬نگری را وارد عرصهی عمل کنند.
اندیشمندان دردمندی که در ایران می¬زیستند، با رنج بسیار توانسته بودند تا حدی این اندیشه را جا بیندازند که توسعه¬ستیزی سرانجامش تحمیل درد و رنج بسیار بر زندگی محرومانی است که به خاطر بهبود زندگی آنان، هزینههای سنگینِ انقلاب بر جامعهی ایران تحمیل شد. حاکمیت اندک اندک به این درک نزدیک می¬شد که بدون استفاده از دانش روز و تدبیر حکمرانی و تکنولوژی پیشرفته، آینده¬ای تلخ در انتظار ایران است.
در سوی دیگر، جوانانی بودند که بعد از گذشت یک دهه از انقلاب، ذهنشان درگیر چالش¬های فکری عمیقی بود. اینان می¬دیدند که جامعه دارد از آرمانها و ارزش¬های انقلاب دور می¬شود و افرادی که از نظر آنان الگوی آرمانی انسانِ اسلامی بودند، اندک اندک در مرداب شهوت قدرت و ثروت و فساد فرو میروند. در چنین شرایطی حسین مولا وارد میدان می¬شود تا به جوانان در ایران از راه دور آینده¬نگری بیاموزد، آن¬هم از طریق رادیوی اینترنتی!
اینترنت راه خود را به جامعهی ایران باز کرده بود ولی برای بسیاری پدیدهای ناآشنا بود. دسترسی به کتاب و نشریهی خارجی نیز چندان آسان نبود. آن¬هم در شرایطی که جوانان از نظر فکری در حال گذر از دوران شور انقلابی بودند و خلاء ایدئولوژیک را تجربه میکردند. این جوانان اغلب دچار سردرگمی فکری شده بودند و راه گم شده بود. نمیدانستند به کدام سو باید بروند. جریان روشنفکری نیز قوام مجدد نیافته بود و نمیتوانست این فضای فکری را راهبری کنند. نیازهای فکری و وجودی این نسل جوان را کمتر کسی میشناخت. جامعه نیز هنوز از ثبات لازم برخوردار نشده بود. حسین مولا توانست بخشی از این جوانان را جذب کند. چرا؟
آینده¬نگری و آینده¬نگاری ذهن انسان را از گرفتار ماندن در گذشته و حال میرهاند. و کمک می¬کند با فهم درست آنچه بر ما گذشته و درک عمیق جایگاه کنونی خود، به آینده¬ای بیندیشیم که بخشی خود در حال تحقق است و شکل دادن به بخشی دیگر در اختیار انسان است. آشنایی با روندهای تحول اهرم¬های سرنوشت¬سازی مانند علم و تکنولوژی، ذهن را از گرفتار ماندن در دام شور ویرانگر انقلابی رها می¬کند و انرژی آزاد شده را به سمت فهم واقعیت¬های جهان کنونی و ساختن آینده¬ای بهتر هدایت می¬کند. این اعجاز آینده¬نگری است در جوامع انقلاب¬زدهی معاصر. انسانِ منفعل و سرخورده و گرفتار سرنوشت محتوم را به انسانی سرنوشت¬ساز تبدیل می¬کند. امید می¬آفریند و به فرد قدرت می¬بخشد. قدرت ساخت آینده¬ای که خود میخواهد.
نقش و تأثیر خدمات حسین مولا را در ایران باید از این دیدگاه بررسی کرد. با رادیو آینده¬نگر که بعد جای خود را به سایت آینده¬نگر داد، به ذهن هزاران جوان ایرانی جهت بخشید. آنان را هم با واقعیت¬های علم و تکنولوژی و روندهای تحول اجتماعی جامعهی بشری آشنا ساخت و هم ذهن آنان را به ابزار پرتوانی مانند تفکر آینده¬نگر مجهز ساخت. از آن مهم¬تر، آینده¬نگری را به زندگی حرفه¬ای و فکری برخی از جوانان آن دوران تبدیل کرد. در اوج سردرگمی، به آنان راه را نشان داد. بسیاری از آینده¬نگران کنونی ایران، پرورش¬یافتهی سایت آینده¬نگر هستند. هستهی اولیهی این حرکت فرهنگی در این سایت شکل گرفت.
با بالا رفتن ضریب نفوذ اینترنت در ایران، خیلی زود این سایت به مرجع دستیابی به متون آینده-نگری تبدیل شد. در شهرهای دوردست مانند خلخال و طبس جوانان به من می¬گفتند که گروه¬های مطالعه تشکیل داده¬اند و این مطالب را می¬خوانند و دربارهی آن با هم بحث می¬کنند. شهرهای بزرگ و تهران که جای خود دارد. در کلاس¬های درس من که اغلب مدیران حرفه¬ای و مجرب حضور داشتند، همواره چند نفر بودند که از این سایت استفاده می¬کردند. بدون سایت آینده¬نگر این موج شاید به راه نمی¬افتاد. گفتمان آینده¬نگری در فضای مجازی با همت حسین مولا شکل گرفت. ایشان جوانان ایرانی را با آثار آینده¬نگران ایرانی خارج از کشور آشنا ساخت. این گفتمان از فضای مجازی به فضای فیزیکی جامعه گسترش یافت. برگذاری شمار زیادی کارگاه و دوره¬های آموزشی و سمینار و کنفرانس و درس و پروژه¬های مطالعاتی و مشاوره¬ای و حتی رواج درس و دورههای آینده¬¬پژوهی در دانشگاه¬ها و شکل¬گیری انجمن¬ها و مراکز مطالعات آینده¬نگری و آینده¬پژوهی در سازمان¬های کشور همگی از کارهای بزرگ حسین مولا تأثیر پذیرفته¬اند.
آن¬چه امروز در ایران به عنوان جنبش آینده¬نگری بروز کرده مرهون خدمات این انسانی است که بدون چشم¬داشت و عاشقانه به سرنوشت ایران میاندیشد و بخش دوم زندگی خود را در گرو توسعهی فکری جوانان این سرزمین گذاشته است.حسین مولا مرا با ایرانیان آینده¬نگر امریکا آشنا ساخت. متفکرانی که مانند خود ایشان دغدغهی ایران را دارند. در واشینگتن با این بزرگواران آشنا شدم. آنجا بود که حس کردم ایران عزیزمان تنها نیست. در هر گوشهی این سیاره هستند انسان¬های بزرگی که به آیندهی این سرزمین می¬اندیشند.
پاس داشتن خدمات ارزندهی حسین مولا خارج از توان من است. آیندگان ارزش واقعی آن را در خواهند یافت.
شهیندخت خوارزمی
اسفند ماه ۱۳۹۵
در جستوجوی یحیی
خاطرات حسین مولا
In Search Of Yahya
Memoirs Of Hossein Mola
نویسنده: حسین مولا
ناشر: بنیاد آیندهنگری ایران
چاپ نخست: اردیبهشت ۱۳۹۶ (مه ۲۰۱۷ میلادی)، استکهلم
Mola@Ayandeh.Com
Www.Ayandeh.Com
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - ۲۳ نوامبر ۲۰۲۴
|
|