تندروی و یا رشد پوپولیسم - بخش نخست
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[11 Dec 2016]
[ فرهاد یزدی]
– یازدهم دسامبر 2016
پوپولیسم یا وعده حل ساده و سریع مسایل بدون درگیر شدن در بحث منطقی چگونگی دست یابی به هدف ها و در نتیجه گرایش به تندروی، در جهان توسعه یافته و با درآمد بالا، در حال فراز می باشد. بنظر می رسد غرب بسرعت در راه رادیکالیسم حرکت می کند. نظم موجود نتوانسته مسایل مردم را در سطح قابل قبول حل کند و خشم ناشی از آن، موتور این جنبش است که بر محبوبیت بازیگران یک بعدی سیاسی - مذهبی - قومی که بشدت بر راه حل های خود ایمانی متعصب داشته و همزمان از قابلیت انتقال نظرات خود به توده برخوردار بوده اند، افزوده است. خشم جامعه و کم سو شدن نور امید، به طور مستقیم نیاز به تغییر سریع و ژرف در کشور را ایجاد می کند که در نهایت آن ممکن است به انقلاب منجر می شود. خاورمیانه از روز انقلاب اسلامی در ایران که وعده حل تمام مسایل را در این جهان را نه تنها در کوتاه مدت، بلکه تضمین عافیت در آن جهان را نیز بهمراه آورد، پوپولیسم رادیکال مذهبی را از نو جانی تازه بخشید. نتیجه آن خون ریزی و تندروی از مرزهای غربی هندوستان تا ساحل مدیترانه، در این دوران دراز بوده است. ورود داعش به صحنه و دورشدن ترکیه از آتاتورک، تندروی در منطقه را با ابعاد نوینی روبرو کرد. در جوامع پیش رفته، با افزایش خشم در جامعه خود را در صندوق های رای که به طور سنتی در چنگال میانه روها بود، به سود تندروها چه در چپ و چه راست و به ویژه به سوی "پوپولیست ها" که وعده سریع حل مساله بدون روشن کردن راه عملی و منطقی آن را می دهند، تبلور می کند. در آمریکا و اروپا چنین تحولی خود را آشکار کرده است.
پوپولیست ها چه در جبهه راست و چه چپ در این سرزمین ها با شعار حمایت از اقتصاد داخلی و کشیدن دیوار جدائی که نیروی کار را نیز در بر می گیرد و یا به سخن دیگر با دست آویز به نوعی ناسیونالیسم کور، به نژادپرستی و تندروی در جامعه می افزایند. در پیش گرفتن سیاست های اقتصادی حمایتی، امکان دارد که در کشورهای صنعتی در کوتاه مدت با گران کردن واردات به رشد داخلی کمک نماید. اما تردیدی نیست که چنین سیاست هایی در درازمدت، رشد اقتصادی در سطح جهان را کاهش داده و در نهایت به رکود منجر خواهد شد. از سوی دیگر همزمان گرایش به تندروی در سیاست خارجی جهان با تکیه بر شعارهای ناسیونالیستی افزایش خواهد یافت که نتیجه آن کاسته شدن از توان نیروهای حافظ نظم موجود و قوانین بین المللی خواهد بود. افزایش بی ثباتی و کم بها دادن به قوانین تثبیت شده جهانی که ضامن صلح و نظم جهانی در نیم سده گذشته بوده است، یکبار دیگر خطر درگیری نظامی میان قدرت های بزرگ را افزایش خواهد داد.
در درازای این زمان، بجز چند جنگ در خاورمیانه که میان کشورهائی که هردو طرف و یا دستکم یک طرف خودکامه بودند، در نگرفت که همگی در منطقه به صورت محدود باقی ماندند. اکنون بنظر می رسد که با رشد تندروی، آرامش نسبی در خطر از همپاشی می باشد. از نظر سیاسی، نگاه کوتاه مدت در کسب منافع و در این راستا برگذیدن اجباری روش های تند، مشخصه این پدیده می باشد. با در نظر گرفتن کانون برخورد یعنی خاورمیانه، شاید بنظر رسد که انتخاب ترامپ در آمریکا بتواند نظرات روسیه و آمریکا را در درجه نخست در مورد سوریه و پس از آن عراق بهم نزدیک کند. با وجودی که تندروهای آمریکا دست بالا را در تعیین سیاست خارجی بعهده خواهند داشت، آنان نیز درگیری نظامی در خاورمیانه را، هدر دادن منابع انسانی و مالی می دانند و خواستار حل سریع آن هستند. از دید این گروه وجود بشار در قدرت اگر بتواند عزم روسیه را در رسیدن به نوعی تفاهم راسخ تر کند، امتیاز قابل پرداختی به روسیه است. البته بنظر نمی رسد که وزیر دفاع آمریکا باسابقه فرماندهی در خاورمیانه، اعتقادی به امکان حفظ یکپارچگی سرزمینی آنچه عراق و سوریه نامیده می شد داشته باشد. با چنین برداشتی، تقسیم این دو سرزمین به حکومت های شیعه و سنی و الحاق دوفاکتوی بخشی از مناطق شمالی و کردنشین به ترکیه، ساده تر امکان پذیر خواهد بود. البته نمی توان ادعا کرد که سیاست مداران نوین آمریکا تنها بخاطر امکان ناپذیری حفظ یکپارچه عراق و سوریه چنین برداشتی را انتخاب خواهند کرد. گزینش نخست نظامی آنان، تمرکز برخاوردور خواهد بود. با خودکفائی آمریکا در تولید انرژی فسیلی، و یافتن ذخائر جدید و امکان بازیابی گاز از منابع قدیمی، همراه با روند رو به کاهش مصرف انرژی فسیلی برای افزایش یک واحد تولید ناویژه ملی، خاورمیانه دیگر اهمیت استراتژیک سابق خود را از دست داده است. احتمال درگیری جنگ میان قدرت های بزرگ بر سر منابع نفتی خاورمیانه، از هر زمان پس از جنگ دوم جهانی پائین تر است و به احتمال زیاد این روند سال ها ادامه خواهد یافت، به ویژه که با پیش رفت در تکنولوژی، تغییرات عظیم در تولید و پخش انرژی، انتظار می رود.
از سوی دیگر، دو اقیانوس هند و آرام و کرانه های آن، از اهمیت روبه افزایشی در سیاست جهانی روبرو هستند. از نظر تولید اقتصادی وبازرگانی، این حوزه مکان نخست را در جهان دارد و تا سال ها در این مقام خواهد ماند. گرانیگاه اقتصادی جهان مدتیست که از اقیانوس اطلس به این حوزه منتقل شده و با در نظر گرفتن جمعیت، سرمایه گذاری و سرزنده بودن فعالیت های اقتصادی، تا سال های قابل دید در همین مکان باقی خواهد ماند. با وجود تنش میان کره شمالی و برخی از کشورهای دیگر و با وجود تنش و اختلاف تاریخی میان چین با ژاپن، کره جنوبی، ویتنام، فلیپین و اندونزی بایکدیگر، این منطقه در 25 سال گذشته با آرامش نسبی روبرو بوده است. در نتیجه شرایط تمرکز بر اقتصاد، در منطقه وجود داشته است. با این وجود، شش کشور ساحلی یعنی آمریکا، چین، روسیه، کره شمالی، هندوستان و پاکستان از توان هسته ای و همزمان با رشد تند گرائی روبرو هستند. با نشیب نسبی آمریکا به عنوان قدرت نخست اقتصادی جهان و فراز چین و هندوستان و وجود قدرت های جا افتاده دیگر اقتصادی مانند ژاپن، تایوان، کره جنوبی و مراکز بازرگانی- مالی مانند هنگ کنگ و سنگاپور، قدرت های منطقه و بالاتر از همه چین و پس از آن ژاپن، کره جنوبی و تایوان تلاش خواهند کرد که افزون بر چتر حمایتی آمریکا، خود نیز با ایجاد اتحاد با دیگر کشورهای منطقه و گسترش نیروی نظامی، امنیت خود را تضمین کنند. سه قدرت ژاپن، کره جنوبی و تایوان دارای این توان هستند که بسرعت خود را با جنگ افزار هسته ای مجهز کنند. تاکنون آمریکا مانع از تجهیز آن سرزمین ها به جنگ افزار هسته ای بود، که مورد حمایت تمامی کشورهای منطقه بود. همزمان حکومت های تهدید کننده درک کرده اند که هرگونه حمله ی نظامی در سطح گسترده با احتمال بسیار زیاد با پاسخ هسته ای آمریکا روبرو خواهد شد. اما با گسترش تندروی در جهان که نمی تواند این گوشه از جهان را دربر نگیرد، خواست تجهیز به این نوع جنگ افزار را افزایش خواهد داد.
پیچیدگی های رقابت های محلی، اقتصادی، جمعیتی و فراز قدرت های جدید در رقابت های جهانی، امنیت این منطقه را بسیار حساس و به بالاترین در محاسبات سیاسی – نظامی جهان بدل شده است. آمریکا با تکیه بر پایگاه های خود در سراسر گیتی، ناوهای هواپیمابر و زیر دریائی های هسته ای، موشک های قاره پیما و توان ترابری بی تا، تنها قدرت نظامی است که می تواند در هر نقطه از جهان به عملیات نظامی و از آن میان زمینی دست زند، آمادگی رها کردن نقش تاریخی خود یعنی قدرت برتر در اقیانوس کبیر و تضمین کننده بازرگانی آزاد را نه تنها ندارد، بلکه با گسترش رادیکالیسم، خواستار افزایش نقش خود به عنوان ژاندارم منطقه (که بیش از مناطق دیگر به ژاندارم نیاز دارد) خواهد بود. افزون بر تلاش در راه مهار کردن گسترش نظامی چین و جاه طلبی بی پایه ی کره شمالی، با حفظ پایگاه دیگوگارسیا و حضور ناوگان دریایی پر توان در اقیانوس هند، تلاش خواهد کرد از ازهمپاشی پاکستان متزلزل پیش گیری و بدینوسیله از احتمال زیاد جنگ هسته ای با هندوستان، مقداری بکاهد. حتا با کنار گذاردن فراز چین که درهرحال توازن قوا را بهم خواهد زد، با در نظر گرفتن این واقعیت که دو قدرت هسته ای کره شمالی و پاکستان که رادیکالیسم در آن جا افتاده است و همزمان دارای حکومت های متزلزل و جامعه بسیار فقیر هستند، به خطرناک ترین منطقه جهان که می تواند فاجعه آفرین باشد، بدل گردیده است. از این رو تقویت نیروی نظامی آمریکا در این دو اقیانوس، نه تنها با استقبال تمامی متحدین سنتی آمریکا، بلکه اکثریت بزرگ دیگر کشورها حتا دشمنان سابق مانند ویتنام و کامبوج روبرو خواهد شد. به احتمال زیاد، روسیه که نه می خواهد و نه می تواند با توان روبه افزایش چین در اقیانوس آرام مقابله کند، ازحضور بیش تر آمریکا گرچه با اعتراض ظاهری، استقبال خواهد کرد.
چین همراه روسیه که شباهت های سیاسی نزدیکی دارند و حکومت هردو با دمیدن بر شیپور ناسیونالیسم تلاش در تثبیت موقعیت داخلی خود دارند. چین دست به ایجاد جزایر دست ساز که مرزهای آبی آن کشور را گسترش می دهد زده است. در چهار سال گذشته، جهان شاهد افزایش حضور نظامی چین در آب های ساحلی خود و مناطق مورد اختلاف با دیگر سرزمین ها مانند ویتنام، اندونزی و فلیپین زده بوده است. همزمان چین بدون احتساب مغولستان، دارای 4200 کیلومتر مرز با روسیه است. این بخش از روسیه با جمعیت سرانه پائین و ذخایر اصلی نفت و گاز، با فشار جمعیتی بسیار بالای چین روبروست. ساده ترین راه حل مساله جمعیت چین از راه روسیه می باشد. از این رو چین و روسیه نخواهند توانست بدل به متحد استراتژیک گردند. هردو با احتیاط تمام بهم نزدیک خواهند شد. اما این واقعیت نمی تواند مانع از مشارکت اقتصادی و با تکیه بر تامین مواد اولیه چین از روسیه گردد. یا اتخاذ سیاست های مشترک به ویژه در برابر آمریکا و غرب بسود هردو کشور می باشد. هردو کشور در برابر تجاوز یک دیگر به سرزمین های کوچک تر، سکوت کرده اند. اما ایدئولوژی مشترک و یا ارزش های پابرجای مشابه در جامعه و یا حکومت آن کشورها که پایه های اتحاد استراتژیک را ایجاد کند، در معادله غایب است. بلکه احساس تهدید درازمدت از جانب چین بر روسیه که نه از جانب اروپا و نه از مرزهای جنوبی (به استثنای تهدید مذهبی) بر روسیه وارد نمی گردندند، در نهایت آن سرزمین گسترده را به سوی اروپا، خواهد راند. حکومت آلیگارشی روسیه که اختلاف طبقاتی و تقسیم ناعادلانه ثروت را ایجاد کرده و همراه آن، استفاده از قدرت حکومتی برای حفظ وضع موجود و ساکت کردن مخالفان و ایجاد شرایط خفقان که تمامی را زیر ندای ناسیونالیسم روسی، پنهان کرده اند، در برابر فشارهای ناشی از واقعیت عقب افتادگی و دور بودن از توان بالقوه، دوام نخواهد آورد.
کابینه جدید آمریکا متشکل از میلیاردرها و نظامیان، با تندروی موجود در آنان، دستکم در کوتاه مدت گرایش به استفاده از نیروی سخت آمریکا (نظامی + اقتصادی) خواهند داشت تا قدرت نرم و دیپلماسی. این برداشت، رشد نظامی آمریکا در حوزه اقیانوس هند و آرام را تشدید خواهد کرد. حضور آمریکا در اقیانوس اطلس و خاورمیانه، گرایش به کاهش دارد. اروپا مجبور خواهد شد که بار بزرگ تر مالی و نظامی در امنیت خود را بدوش بکشد و دستکم هزینه های نظامی را به 2% تولید ناویژه ملی برساند. رادیکالیسم روبه رشد اروپا، سد بزرگی در این راه نخواهد بودو احتمال افزایش بودجه نظامی از آمریکا گرفته تا اروپا و خاور دور، نزدیک به یقین است. تمامی این تحولات اشاره بر تندروی در نقاط بحرانی جهان دارد. استثنا شاید در مساله سوریه باشد که رسیدن به راه حل سیاسی و بده و بستان میان قدرت های بزرگ جهانی روشن تر شده است.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: