از: سپیده
"پیام"
با رقص برگ ها در امواج باد
و لحظه های ساکت تنهایی
در امتداد پنجره های بسته
پائیز می رسد
اندوه بی دلیل
ماسیده بر غریبی شهر
*
من خاطرۀ فصل آفتاب را
در عمق سینه می کارم
و دلم را به زورق رنگین برگ ها
می سپرم
باد آن را به رودخانه خواهد برد
و رودخانه به دریا
در ساحل روز کسی منتظر است
با دست های گرم و پر تلاش
در کوچه ها ی غمزدۀ شهر
عابری آواز می خواند
برای عشق
باران
روز آزادی