کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه: تخیلاتی با منابع مجعول
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[13 Aug 2016]
[ رضا مرادی غیاث آبادی]
آقای علیرضا افشاری تاکنون و به تناوب چند کتاب از آقای دکتر شروین وکیلی را به نگارنده دادهاند تا در باره آنها نقد و نظر بنویسم. آنچه در بدو امر و در مرور کلی نوشتههای ایشان جلب توجه مینمود، انتساب مطالب به مآخذ مجعول بود. مطالبی که ایشان به نقل از منبع بخصوصی آورده بودند، اما در آن منبع چنان مطالبی وجود نداشت. بدیهی است هنگامی که کتابی با چنین رویهای نوشته شود، قابل نقد و بررسی نخواهد بود و صرفاً میتوان پیرامون آن روشنگری کرد و نادرستی و دستکاری در نقلقولها را هویدا ساخت. مشخصه دیگر این کتابها، تلاش برای ساختن چهرهای غلوآمیز و تخیلی از کورش و هخامنشیان و سابقهتراشی برای نژاد موهوم آریایی است. به گمان نگارنده، اگر یک«هویت» وجود خارجی داشته باشد، باید آنرا «شناخت» و نه اینکه آنرا «ساخت». ساختن هویت بکار کسانی میآید که فاقد آن باشند.
یکی از کتابهای ایشان «تاریخ کورش هخامنشی» بود که نگارنده نیازی به نقد آن ندید. چرا که انبوه نقلقولهای مجعول و سخنان ذوقی در حدی بود که حتی خواننده عادی نیز متوجه آنها میشد و نیازی به روشنگری نبود. برای مثال، در صفحه ۱۶۸ همان کتاب، ایشان بخشی از کتیبه آشور بانیپال در پیشگفتار این نگارنده بر کتاب «منشور کورش هخامنشی» (چاپ نهم ۱۳۸۹) را نقل کرده، اما آنرا به راولینسون منسوب داشته بود. غافل از آنکه در آن کتاب راولینسون چنین کتیبهای بدین شکل و مضمون وجود ندارد.
اما کتاب آخر ایشان به نام «اسطورهشناسی آسمان شبانه» (تهران، ۱۳۹۱) به اندازهای دچار نقلقولهای مجعول و یا دستکاری در منابع شده است که سکوت در باره آن میتواند به گمراهی خواننده عامی بینجامد. چرا که اسم و ظاهر علمینمایانه آن میتواند چنین شائبهای ایجاد کند که مخاطب با کتابی نجومی که در حوزه علوم تجربی و ریاضی است، روبرو است و در چنین علومی جایی برای سخنان ذوقی باقی نمیماند. اما واقعیت آن است که این کتاب نه ارتباط مستقیمی با نجوم دارد و نه پیوندی با اسطورهها و اسطورهشناسی. نه به شرح و توصیف آسمان شبانه و قواعد مترتب بر آن پرداخته شده و نه از محاسبات و دادههای ابوریحان بیرونی (که نویسنده بیباکانه خود را شاگرد او خوانده است) استفاده چندانی شده است. در کتاب ایشان با اینکه «آثارالباقیه» ابوریحان بیرونی (همچون انبوهی از کتابهای فارسی و عربی و انگلیسی دیگر) به عنوان سیاهیلشکر در فهرست منابع ردیف شدهاند، اما در متن کتاب حتی یک استناد به این کتاب مهم نجومی و تقویمی ابوریحان نشده است. از دیگر اثر مهم نجومی ابوریحان یعنی «قانون مسعودی» نیز به سکوت گذشته است. تنها بخشی از کتاب که میتواند شائبه نجومی بودن آنرا به خواننده القا کند، چند عکس رنگی، بیارتباط با متن کتاب، بدون منبع و بعضاً دستکاری شده و مغلوطی است که به پایان کتاب افزوده شده است. برای مثال در صفحه ۴۸۷ عکسی از یک کهکشهان مارپیچی با عنوان «صورتهای فلکی» آمده است و یا در صفحه ۴۹۲ صورتهای فلکی خرچنگ و دوپیکر با یکدیگر اشتباه گرفته شدهاند.
اطلاعات و صلاحیت نجومی نویسنده را میتوان برای مثال با توجه به گفته ایشان در صفحه ۳۶۹ تشخیص داد: «دایرهالبروج امری کیهانی و پیکرهای برنشسته در آسمان است که مستقل از زمین و رخدادهای آن، با سرعتی مشخص حرکت میکند». ایشان علاوه بر اینکه مفهوم دایرهالبروج را با منطقهالبروج اشتباه گرفتهاند، توجه نداشتهاند که نه دایرهالبروج و نه منطقهالبروج «پیکرهای نشسته بر آسمان» نیستند، بلکه دایرهالبروج خط سیر مفروض سالانه خورشید (و نیز برجهای فلکی) در کره آسمانی از دید ناظر زمینی است و منطقهالبروج، کمربندی با مرکزیت دایرهالبروج و به قطر ۱۷ درجه که برجهای فلکی در آن جای دارند. علاوه بر این، دایرهالبروج نه تنها «سرعت مشخصی» ندارد، که اصولاً نه سرعت دارد و نه حرکت میکند. چنین سخنانی نگارنده را به یاد «استنباطهای نجومی آقای فریدون جنیدی و بکارگیری آنها در حذف بیتهای شاهنامه» و «اشتباهات تقویمی آقای دکتر شاپور شهبازی در تعیین زادروز فردوسی» میاندازد.
چکیده منظور و مقصود ایشان در این کتاب این است که هخامنشیان و بخصوص کورش، صاحب اول و آخر همه علوم و دانشها بودهاند و تمدنهای دیگر حتی از درک هفته و برجهای دوازدهگانه نیز عاجز بودهاند. هخامنشیان و آریاییان در سرای سراسر روشنایی و سپیدی بودهاند و دیگران در سرای سراسر تاریکی و سیاهی. چنین رویهای نه تنها کمکی به پیشبرد علم و آگاهی از تاریخ علم نمیکند، که گسترش دهنده جهل و قربانی کننده هویت فرهنگی مردم در قبال انگارههای ناسیونالیستی تمامیتخواهانه است.
این نگارنده قصد ندارد تا در اینجا به انبوه اغلاط موجود در کتاب بپردازد، بلکه صرفاً قصد دارد فقدان یا نادرستی و جعل منابع را نشان بدهد. از آنجا که برای چنان مقاصدی که نویسنده بدان تمایل داشته است، منابع علمی و تاریخی وجود ندارد، ناچار شده است تا برای القای مقصود خود به ساختن منابع مجعول روی بیاورد. در ادامه نمونههایی از بکارگیری این روش را میبینیم:
در صفحه ۳۶۹ به نقل از بارتون (Barton, T., Ancient Astrology, Routledge, 1994, p. 14) گفته شده: «در زمان داریوش دوم، نخستین بار اخترشناسان بابلی درخشش سرنوشت کوروش بزرگ را با زایچهاش مربوط دانستند». این در حالی است که نه در صفحه ۱۴ آن منبع و نه در هیچ صفحه دیگری از آن کتاب چنین عبارتی نیامده است. در آن کتاب تنها یکبار (صفحه ۹) نام کورش آمده است، آن هم در جملهای که به «بابل پیش از کورش» اشاره دارد و نه به شخص کورش.
در صفحه ۳۰ گفته شده: «نجوم مبتنی بر برجهای دوازدهگانه در حدود سالهای ۶۳۰ پ.م پدید میآید و به ویژه در دوران کوروش بزرگ تا داریوش بزرگ به ظهور دایرهالبروج میانجامد». نویسنده برای این ادعای خود منبعی معرفی نکرده است؛ اما گویا اصطلاح «نوبابلی» در کتاب واندرواردن را معادل با زمان سلطه کورش بر بابل گرفته است. علاوه بر این، ایشان به این نکته بدیهی توجه نداشتهاند که ابتدا مفهوم دایرهالبروج میباید به وجود آمده باشد تا بتوان آنرا به دوازده برج تقسیم کرد. چنانکه تا زمانی که مفهوم «دایره» دانسته نباشد، «رادیان» نیز معنا و مفهومی ندارد و نمیتواند به وجود آمده باشد. «متر» باید به وجود آمده باشد تا «سانتیمتر» معنا و مفهومی داشته باشد. چنین اشتباه فاحشی از سوی کسی که مفهوم دایرهالبروج را نمیداند (بنگرید به بالاتر) و با این حال دست به تألیف کتابی در باره آسمان شبانه می زند، کاملاً قابل انتظار است. اما با اینکه ایشان پیدایش برجهای دوازدهگانه را به سالهای ۶۳۰ قبل از میلاد (حدود نود سال پیش از حمله کورش به بایل) متعلق دانسته است؛ اما خود در صفحه ۱۱۵ همین کتاب، و در ادعایی متناقض، چنین لوح افتخاری را به گردن هخامنشیان میآویزد:
ایشان در صفحه ۱۱۵ ادعا میکند: «بارتون (همان، صفحه ۱۴) این نکته که هخامنشیان بنیانگذاران دوازده صورت فلکی و پهنای ۱۲ درجهایاشان در آسمان بودند، را تأیید کرده است». این عبارت علاوه بر اینکه اشتباه ترجمه شده و بجای «تقسیم دایرهالبروج به دوازده بخش ۳۰ درجهای»، «دوازده صورت فلکی و پهنای ۱۲ درجهای» آمده؛ اصولاً مؤلف آن کتاب (یعنی بارتون) چنین ادعایی نکرده که هخامنشیان بنیانگذار چنین نوآوریای بودهاند. گویا ایشان علاقه دارند زمانهای داده شده برای یک اتفاق را همواره به پادشاه وقت منتسب کنند. با چنین رویهای میتوان مثلاً محمود غزنوی را بنیانگذار شاهنامهسرایی دانست، قاجاریان را بنیانگذار مشروطهخواهی و مغولان را بنیانگذاران مکتب نجومی مراغه.
در صفحه ۳۲۶ به نقل از واندرواردن (پیدایش دانش نجوم، ترجمه همایون صنعتیزاده، کرمان، ۱۳۸۶، صفحه ۲۴۰ تا ۲۴۱) گفته شده: «واندرواردن بر همین مبنا استدلال کرده است که تکرار چند باره و انحصاری نام مردوک در لوح حقوق بشر کوروش بزرگ، نشانه یکتاپرستی و زرتشتی بودن اوست». چنین مطلبی نه تنها در کتاب واندرواردن نیامده که حتی اصطلاح «لوح حقوق بشر کوروش بزرگ» در هیچ کجای کتاب او بکار نرفته است. او نه فقط اشارهای به یکتاپرست بودن یا زرتشتی بودن کورش نکرده، که منکر وجود خدایان دیگر نیز نشده است. کاری که کورش نیز با یادکرد از خدایان دیگر در منشور خود، بدان صحه گذارده است.
نویسنده در همان صفحه، عبارتهای «کتیبه حقوق بشر» و نیز «کورش ناجی مردم بابل» را از قول واندرواردن آورده است. در حالیکه چنین عبارتها و توصیفهایی در آن کتاب بکار نرفتهاند.
در صفحه ۲۷۹ به نقل از سِن (Senn, Frank C., Christian Lituragy: Catholic and Evangelical, Fortress Press, 1997.) و بدون قید شماره صفحه آمده است: «این رسم (یعنی اعتقاد به خلقت جهان در هفت روز) در زمان حاکمیت کوروش بزرگ بر بابل یا کمی پیش از آن به منابع رسمی یهود راه یافته است». چنین مطلبی و نیز چنین یادکردی از کورش در هیچ کجای منبع فوقالاشاره نیامده است.
در صفحه ۱۵۲ آمده است: «این را با قاطعیت میدانیم که بابلیان تا پیش از ورود کوروش بزرگ به این شهر، حساب و کتاب درستی برای کبیسه کردن سالها نداشتند». ایشان ننوشتهاند که این «قاطعیت» از کجا سرچشمه میگیرد؟ آیا نقلقولی از دانشمندان دیگر است (که نیست) یا استنباط شخصی خودشان است؟ چنانچه حالت دوم باشد، گمان میرود که میزان آگاهیهای نجومی و تاریخی ایشان که در این کتاب نمود یافته، برای چنین استنباطها و نوآوریهای قاطعانه بسیار زود باشد.
در صفحه ۱۰۸ «نگارش نخستین کتیبههای نجومی دقیق در بابل» و «رواج گاهشماری خورشیدی» به «زمان پیدایش نخستین دولت جهانی توسط کوروش بزرگ» (و نیز داریوش بزرگ) منتسب شده است. اما نویسنده برای ادعای خود هیچ منبع و مرجعی معرفی نکرده و نیز مشخص نکرده که در اینصورت، تکلیف کتیبههای نجومی ماقبل کورش چه میشود و محاسبه و ثبت آنها را میباید به عهده چه کسانی گذاشت.
در صفحه ۸۹ آمده است: «ثبت حرکات سیارهها از دوران کوروش بزرگ (آن هم دقیقاً از سال ۵۳۶ قبل از میلاد) در بابل آغاز شده بود». اما در اینجا نیز نویسنده برای ادعای خود منبعی نداده و مشخصاً بازگو نکرده که در سال ۵۳۶ قبل از میلاد چه اتفاقی رخ داده است و تکلیف مجموعه الواح غنی بابلی که از هزاره دوم قبل از میلاد تا دوره نوبابلی برجای ماندهاند، چه میشود.
در صفحه ۸۴ و به نقل از بارتون (صفحه ۲۱ از منبع پیش گفته) ادعا شده که «بیشتر مورخان، ریاضیات یونانی را ابتدایی میدانند و یونانیان را در اخترشناسی نادان به حساب میآورند». چنین نقلقولی در هیچ کجای کتاب یاد شده وجود ندارد، بلکه در آن صفحه، از تأثیر و تأثر علمی بابل و یونان سخن رفته است.
در صفحه ۸۰ گفته شده: «اسناد هخامنشی نشان میدهد که تا زمان اردشیر دوم، بخش عمده ایزدان سیارهای کهن آریایی به دایره دین زرتشتی راه یافته بودند». اما گفته نشده که این «اسناد هخامنشی» و آن «ایزدان سیارهای کهن آریایی» دقیقاً چیستند و ذکر این ایزدان آریایی مشخصاً در کدام منبع و سند تاریخی آمده است؟
در صفحه ۹۴ ادعا شده که: «شواهدی در دست است که نشان میدهد رصدخانهای در نزدیکی شهر بُست که مرکز سیستان قدیم بوده، وجود داشته و در ضمن نصفالنهار مرجع از آن عبور میکرده است». اما گفته نشده که آن «شواهد موجود» چیست و در کدام منبع تاریخی آمده است؟ در صفحه ۱۷۹ نیز افزوده شده که «سنتی تاریخی این شهر را زادگاه زرتشت دانسته است». اما باز هم گفته نشده که آن «سنت تاریخی» دقیقاً چیست و در کدام سند تاریخی یادی از چنین باور و سنتی یاد شده است.
نویسنده همچنین در نقل بخشی از کتاب «بناهای تقویمی و نجومی ایران» از این نگارنده رعایت دقت را نکرده و از قول من آورده است که: «یکی از کهنترین مراکز اخترشناسی ایرانزمین که از نظر قدمت با بابل کوس برابری میزند، جایی است به نام قویقریلگان (قلعه گوسفندداران) که در میانه خط نیمروز واقع شده است». بنده نه از اصطلاح «کهنترین مرکز اخترشناسی ایرانزمین» یاد کردهام و نه پای نواختن کوس رقابت میان تمدنها نشستهام، و نه آن قلعه را در «میانه» خط نیمروز دانستهام.
در صفحه ۱۵۸ «گره خوردن نوروز و دین زرتشتی» با احتمال زیاد به عصر هخامنشی منسوب شده است. اما نویسنده هیچ شاهدی عرضه نکرده که اولاً نوروز با دین زرتشتی چه ارتباط و پیوندی دارد و چه اسنادی در باره آن در دست است؛ و ثانیاً آن اسناد چگونه به عصر هخامنشی مرتبط میشوند؟ ایشان همچنین در ادامه آوردهاند که: «روز ششم فروردین در تقویم ایرانی به نوروز بزرگ شهرت دارد و رخدادهای کیهانی فراوانی مانند زایش زرتشت و کیومرث و ظهور سوشیانس را در آن روز دانستهاند». اما ایشان در این باره سکوت کردهاند که منظور از «تقویم ایرانی» چیست و در کجای آن چنین روزی روز زایش زرتشت دانسته شده است؟ و اصولاً برای چنین ادعایی چه منبع تاریخی موجود است؟ دیگر اینکه، روز زایش زرتشت چگونه یک «رویداد کیهانی» به حساب میآید؟
چنین دستکاریها و نقلقولهای مجعول و ادعاهای بدون منبع در کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه بیش از آنست که حتی بتوان به کسری از آن پرداخت و تقریباً شامل کل محتوی کتاب میشود. اما این نگارنده فعلاً فرصت بیش از این را ندارد و شاید در آینده به بخشهای دیگری از آن بپردازد.
نویسنده کتاب با اینکه در همه جا دست به نادیده انگاشتن فرهنگها و تمدنهای دیگر میزند و هر افتخاری را از آن کورش و هخامنشیان و آریاییان میداند، اما در صفحه ۶۵ همان کتاب آورده است: «بابل به تنهایی یک تمدن مستقل و مجزا نبوده است؛ بلکه به همراه آشور و اوروک و اریدو و شوش و هگمتانه و انشان و دهها شهر دیگر، عضوی از مجموعه دولتشهرهای تمدن بزرگ ایرانی محسوب میشده است… که تا دوران کوروش بزرگ به یک دولت یگانه منسجم تبدیل نشد». با اینکه چنین عبارات مضحک و موهومی برای انگارههای ناسیونالیستی تمامیتخواهانه و نیز توجیه حمله کوروش به بابل ساخته و بافته شده، اما با این حال ایشان توضیح نداده که اگر چنین است، پس به چه دلیل میکوشد تا بابلیان را که علیالقاعده عضوی از تمدن ایرانی بودهاند، غرق جهل و تیرگی معرفی کند و کوروش را به عنوان کسی که دانش ایرانی را بدان سرزمین برد؟ آیا بهتر نبود که لااقل یک نمونه از الواح و محاسبات نجومی که متعلق به کورشِ در زمان ما قبل تصرف بابل باشد، به خواننده معرفی میشد تا دریافته شود کورش دقیقاً چه چیزی را که در سرزمین پدری خود موجود بوده با خود به بابل برده است؟
نویسنده در تکمیل ادعای فوق و در صفحات ۲۰۵ تا ۲۱۴، دست به ادعای شگرفتر و مضحکتری نیز میزند. او ضمن نام بردن از دهها دانشمند اخترشناس و ریاضیدان برجسته یونانی همچون: تالس، آناکساگوراس، متون، هیکاتایوس، اودوکسوس، آریستیلوس، ارشمیدس، اراتوستنس، هیپارخوس، تئودیسوس، استرابو، کلودیوس، بطلمیوس و بسیاری از دانشمندان پرآوازه دیگر که دانش بشری مدیون آنان است، مدعی میشود «در میان این دانشمندان، کسانی که سخنی نو در زمینه اخترشناسی داشته باشند، و چیزی بر علم افزوده باشند، بسیار بسیار اندکند، اگر نگوییم که وجود ندارند!» (صفحات ۲۱۳ و ۲۱۴). اما با این حال در چند سطر پایینتر، مدال افتخار را از سینه همین تعداد اندک باز میکند و همه آنان را یکسره به بیرون از دایره اخترشناسی پرتاب میکند: «در این دوره حتی یک نفر را نیز نداریم که چیزی تازه را به دایره دانش اخترشناسی افزوده باشد» (صفحه ۲۱۴). و نیز فرمایشات خود را چنین تکمیل میکند که: «شماری از اینان مبلغ باورهای دینی یا خرافههای اساطیری بودهاند» (صفحه ۲۱۴).
اما با این حال و از طرف دیگر، ایشان مدعی میشوند که هیچکدام این عده یونانی نبودهاند و ربطی به قومیت یا فرهنگ یا سرزمین یونان ندارند و فقط به زبان یونانی چیزی مینوشتهاند (صفحه ۲۱۳). آنان جزئی از تمدن ایرانی و شهروند دولت هخامنشی بودهاند که باورهای ایرانی و دستاوردهای اخترشناسی را به جهان یونانی معرفی کردهاند (صفحه ۲۱۴). مهمل و بیاساس بودن چنین ادعاهایی و چنین تحقیر شگرفی که جز محصول حس حقارت، نادانی، تعصب و ملیگرایی کور و ویرانگر نیست، نیازی به پاسخ و روشنگری ندارد؛ اما چه خوب میبود ایشان توضیح میدادند که اگر این دانشمندان، برآمده و نقل کننده دانش ایران هخامنشی بودهاند، پس چگونه بوده که دستاورد آنان بهزعم ایشان مشتی باورهای دینی و خرافهپردازی بوده است و نتوانستهاند چیزی بر دانش بشری بیفزایند؟ چه خوب میبود ایشان در کنار نام بردن از این دانشمندان یونانی، دستکم از یک دانشمند اخترشناس پارسی هخامنشی نیز نام میبرد تا خواننده بداند آن دانشمندان یونانی دقیقاً وامدار چه کسانی هستند و دانش خود را از کدام دانشمندان هخامنشی کسب کردهاند؟
بسا ناپسند و اشکآور و خندهآور است که کسی از مفاهیم ابتدایی نجومی بیاطلاع باشد و آنگاه بخواهد ستارگان درخشان دانش بشری و پیشگامان نجوم را به تصور خود از کرسی علمیاشان پایین بکشد. هیچکس با چنین تلاشهای بیهوده برای پایین کشیدن بزرگان بزرگ نمیشود، که خود را اسباب سرزنش اهل خرد میکند.
نویسنده محترم همه این سابقهتراشیهای مجعول و مصادره دستاوردهای تمدنهای دیگر را در حالی بیان میدارد که اصولاً از تاریخ نجوم ایران، انبوه بیشمار منجمان ایران و نیز دستاوردهای درخشان واقعی این سرزمین یا بیاطلاع بوده و یا نخواسته است که اشارهای به آنها بکند. ایشان بهرغم بحثهای دور و دراز در باره گاهشماری، نه فقط به کوشش بزرگ و شگفت ایرانیان برای دستیابی به طول سال متوسط آنهم با دقت یک ثانیه نپرداخته، که طول سال ایرانی فعلی را که عیناً آنرا بازماندهای از افتخارات کورش دانسته، با دقت یک چهارم روز (شش ساعت) آورده و اینچنین آن گاهشماری را و نیز مجموعه بزرگ دانشمندان تلاشگر در حد فاصل هخامنشیان تا عصر حاضر را منکوب کرده و نادیده گرفته است. با چنین روشی (یعنی سکوت در قبال دستاوردهای واقعی علمی ایرانیان و آبوتاب دادن به ادعاهای خیالی و ساختگی) عملاً واقعیتهایی مستند از کوشش علمی پربار، درخشان و دیرین مردمان فلات ایران پایمال انبوهی از مدعیات غلط و مجعول شده است. آیا چنین عملکردی به راستی برای گسترش علم و برای پاسداشت هویت تاریخی علمی ایران صورت پذیرفته است؟
نویسنده کتاب توانایی خوبی در مغلطه، بازی با کلمات و بیان سخنان غلط با شکل و ظاهر مستند و علمینمایانه که عوام غیرمتخصص متوجه آن نشوند، دارد. امید است ایشان با تغییر رویه فعلی خود، از قلم و توانایی خویش برای گسترش علم بهره برد و نه برای القای تصورات و انگیزههای احیاناً کورشپرستانه و آریاانگارانه خود به خواننده. نویسنده آگاه و آشنا با مسئولیت اجتماعی نمیتواند و نمیباید آلت دست روشها و منشهای سلطهگرایانه شود و حتی کتابی را که علیالقاعده میباید در حوزه دانش تجربی و ریاضی باشد، یکسره وقف چنین انگارهها و مقاصدی کند.
علم کاری با زشتی و زیبایی، پسندها و ناپسندها، تحقیر و تمامیتطلبی ندارد. بلکه با واقعیتها سروکار دارد. دستکاری در واقعیتها، ترویج علم نیست. ترویج خرافهپرستی و جهل است.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: