از: سپیده
فریاد سکوت
...وتو ای زندانی
قفست ویران باد
و سراپردۀ این کاخ سراپا همه ننگ
که تداعی هزاران ظلم است
عرصۀ تیرۀ تاریخ تو را
**
خاک می لرزد سخت
می خروشد فریاد
پشت اعصار و قرون
در فضا می پیچد
بانگ خشم مزدک
از زمین می جوشد
خون گرم بابک
و هزاران "کوچک"
*
قفست ویران باد
و ستون های بلندی که نگه می دارند
سقف پوشالی این قدرت را
نفست گرم برای فریاد!
که مپندارد خصم
مرد آزادۀ افتاده به بند
سر سازش دارد
دل قوی دار رفیق!
که سرانجام فرو خواهد ریخت
تخت پر قدرت " شاهنشاهی"
روی ویرانۀ این کاخ بلند
و فراز همه زندان هایش
سنگر محکم همرزمانت
طاق پیروزی خلق
بر پا می گردد
گرچه اینک همه درها بسته است
گرچه فریاد گلوگیر شده
لیک
بادها شعله ورند
و نفس ها همه تفت
کینه ها ژرف تر از دیروزست
تو بدان همزنجیر
کاین همه مژدۀ رستاخیز است!