از : سپیده
راه مشترک
من کارگرم
شب من صبح ستمکاران است
و تلاشم همه دور باطل
بهر خوشبختی ننگین جنایتکاران
من
کارگر کورۀ آجر پزیم
خون من در رگ دیوار عمارت هاتان
جاریست
خون من در رگ شهر
رنج بی پایان را
می سُراید خاموش
دست هایم، پینه از زحمت دوران دارد
پای، تاول زده ازکار گل است
داغ لعنت زده بر پیشانیم
مهر سرمایۀ قدرتمندان
*
من،
کارگر کورۀ آهنگریم،
سینه سندان هزاران ستم دیرین است
همسرم کارگرست
و زمین گیری هایش
حاصل کار توانفرسای
پشت دار قالی
" ما بسیاریم"
دردمان مشترک است
راهمان نیز،
زنده هستیم اما
غرش توفان را
روی دامان فلات
می توانیم شنید
زنده هستیم اما
زنده تا روشنی صبح سپید
زنده تا لحظۀ سرخ تاریخ
تا سپاریم هیولای ستم را بر گور
با همین پینۀ دست
با همین تاول پا
ما
کارگریم...