از : سپیده
چشم انداز
من به اندازۀ شب غمگینم
و صمیمیت یک فوج کبوتر چاهی
در وجودم جاریست
تو عطوفت را
هدیه کردی بر من
به فراوانی آواز قناری ها
اما من
در فکر درختان بلند
که پر از نفرت از این خاک پلید
از زمین دور شدند
و گل سرخ درون گلدان
که به آهستگی باز شدن
می پژمرد
***
چه بهاری داریم!
همۀ پنجره ها بسته است
دوستان در قفس تنگ اسارت باقی
و کسی را یارای فراموشی نیست
لیکن
امروز
من تو
شاید
بتوانیم هنوز
راز سرسبزی جنگل ها را
مثل این پنجره ها
باز کنیم
یا که گل ها را
در باغ
تنها نگذاریم
که پژمرده شوند ...