Iranian Futurist 
Iranian Futurist
Ayandeh-Negar
Welcome To Future

Tomorow is built today
در باره ما
تماس با ما
خبرهای علمی
احزاب مدرن
هنر و ادبیات
ستون آزاد
محیط زیست
حقوق بشر
اخبار روز
صفحه‌ی نخست
آرشیو
اندیشمندان آینده‌نگر
تاریخ از دیدگاه نو
انسان گلوبال
دموکراسی دیجیتال
دانش نو
اقتصاد فراصنعتی
آینده‌نگری و سیاست
تکنولوژی
از سایت‌های دیگر


ساعدی و تاریخ دورانش (نگاهی انسان شناختی به زندگی و آثار ساعدی بخش دوم)

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:
Twitter Google Yahoo Delicious بالاترین دنباله

[07 Feb 2016]   [ فاطمه خضری]

ساعدی یافته های ذهن خود را به صورت داستان، نمایشنامه، شعر و یا حتی پانتومیم می نویسد. شاید بتوان گفت نوشته هایش بیشتر از آن که به ذوق ذاتی زیبایی شناسی اش مربوط باشد صبغه سیاسی دارد. چون این پدیده برای سرزمین ایران چیز جدیدی نیست. حتی اگر نگاهی گذرا به تاریخ ایران هم داشته باشیم در می یابیم نخبه گان این سرزمین همواره حرف های فرهنگی و انتقادی خویش را بیشتر از خلال شعر، طنز و... برای در امان ماندن از قدرت های سیاسی بیان کرده اند، این رویکرد باعث شده ادبیات ما بیشتر جنبه ی آموزشی و سیاسی – اجتماعی داشته باشد.

ساعدی چگونه می اندیشیده است...؟، چرا این گونه از زندگی خود حرف می زند و یا چرا او یافته های انسان شناسی خویش را به صورت داستان های سمبلیک بیان می کند...؟، مواردی هستند که نمی توانند بی ارتباط به دوران اجتماعی - سیاسی زندگیش باشند.

سال های کودکی او همراه با اوج و فرودهای فرقه دموکرات آذربایجان بود. او همان طور که دوران کودکی خویش را سپری می کرد روس ها را هم می دید که بر مردم سرزمینش تسلط دارند.

او فعالیت سیاسی خود را همزمان نهضت ملی آغاز می کند. در حالی که او فقط در سال 1331 شانزده سال دارد. ساعدی که به گفته خویش به خاطر برچسب خوردن شاگرد اولی حتی فرصت شیطنت های کودکانه را نیافته است، مجبور است نوجوانی خویش را به پدیده هایی بیاندیشد که برای سنش خیلی زود است. اما خوب که نگاه می کنیم در می یابیم حوادث آن زمان گویی افراد را مجبور به مداخله یعنی درگیر شدن به آن ها می کرده است. مخصوصا" وقتی تاریخ به صورت مقایسه ای بررسی می شود بعضی موقعیت ها را می بینیم که برای مردم از جنس دیگر هستند. با همه ی فراز ونشیبی که دوران تاریخی ایرانیان در ارتباط با موقعیت های سیاسی دارد لحظه های پیروزی برای مردم همیشه بیش از اندازه خوشحال کننده بوده اند. گویی ایرانیان قادرند دوره های سخت را با چشیدن طعم پیروزیی هر چند موقت کاملا" از یاد ببرند. مثلا" همین قیام 1331 را در تاریخ ایران می بینیم که روند رویداد و نتایج به دست آمده اش همگی گویای موفقیت جناح مردمی در مواجهه با دربار و حامیان داخلی وخارجی آن می باشد. تاریخ دانان حتی این واقعه را شاید تنها نمونه ای بدانند که در آن شاه مجبور به تمکین از قانون اساسی گردید. یعنی شاه مجبور شد از اختیارات خویش که در دوران حکومت خود به شکل سنتی هر چند بر خلاف قانون اساسی در دست داشت به دلیل حضور مردم در صحنه و وحدت بین رهبران سیاسی چشم پوشی کند. در اختيار گرفتن زمام امور قواي نظامي و انتظامي از سوي دكتر محمد مصدق رويدادي منحصر به فرد در تاريخ دوران پهلوي به حساب مي‌آيد كه در سالهاي بعد تكرار نشد. اين قيام هر چند نقطه اوج تجلي وحدت رهبران نهضت ملي شدن نفت و يكپارچگي مردم بود، اما در ادامه حركت به دليل بي توجهي برخي از سياستمداران و فرصت‌طلبي بعضي ديگر استمرار نيافت و در نهايت به شكنندگي انجاميد.

همواره تاریخ ایران را می بینیم که قدرتمندان مطلقی به مردم حکومت کرده اند. و این حکومت هم نمی تواند بی ارتباط به موقعیت زیستی – فرهنگی این جامعه باشد. وقتی خوب نگاه می کنیم کمبود آب ایران، این سرزمین را سخت نیازمند به مدیریت قدرتمند کرده است. حکومت همیشگی قدرتمندان به این سرزمین همواره مردم را خواهان خواستن آزادی کرده است. و شاید غنیمت شمردن پیروزی های موقت برای همین مردم را خوشحال می کند. اما چیزی که می توان از تاریخ گذشته ی ایران دریافته این بوده که مردم همیشه خیلی خوشحال شده اند، از اینکه توانسته اند حتی به صورت موقتی قدرت را از دست کسانی که ظالم می دانند، بگیرند. آن ها همیشه در طول تاریخ از قدرتمندان نالیده اند. در اینجا می توان یک تناقض دید؛ پس چرا آن ها باز هم خواسته اند قدرت را دوباره فقط به یک نفر که فکر می کنند خوب است، بسپرند...!؟ شاید آن ها همواره خواهان این بوده اند تا بتوانند بعد از سپردن قدرت به آن فرد راحت به زندگی روزمره ی خویش، بدون مشارکت ادامه دهند. این فرایند در اساطیر، ادبیات عرفانی به خوبی نشان داده می شود. مثلا" می توان در اینجا به اساطیر ایران اشاره کرد؛ مردم از ضحاک خسته شده اند، کاوه با او می جنگد، اما پادشاهی به فریدون می رسد چون فره ایزدی دارد. داستان ها و آثار ساعدی هم از گفتن این مورد مستثنی نیستند. شاید این خصلت، که به هویت سیاسی - اجتماعی مردم ایران برمی گردد نمودی از این باشد که ما به خاطر داشتن موقعیت زیستی – فرهنگی مان عادت نکرده ایم عمیق و انتقادی فکر کنیم و یا بخواهیم مستقل بیاندیشیم. و دقیقا این گونه مسائل را دیدن به نوع آگاهی ما با مرگ همان طور که گفته شد هم ارتباط دارد. داشتن مشکلات زیاد که امروزه هم مانند تاریخ گذشته مان دست به گریبان آن ها هستیم ما را دارای ساختارهای فکریی کرده است، که به صورت سیستماتیکی به این نتیجه رسیده ایم که بعد از کشیدن سختی ها، هنگامی توانستیم به پیروزی برسیم دیگر راحت می توانیم به زندگی خود بدون دغدغه ادامه دهیم. ولی ما یک نکته را فراموش کرده ایم که آن هم به موقعیت اجتماعی - سیاسی مان ربط دارد. این موقعیت جوری هویت ما را شکل داده که فقط لحظه ی پیروزی را انتظار می کشیم. فکر می کنیم دیگر همه چیز (سختی ها) در لحظه ی پیروزی تمام شده است. و این گونه شکل گیری هویت در طول تاریخ، ما را از داشتن هویت به معنای عام انسانی دور کرده است. یعنی نمی توانیم به راحتی ساختارهای شکل گرفته ی ذهنمان را تغییر دهیم تا بتوانیم پی به این نکته ببریم، که ساختارهای ذهن انسان به طور عام خواهان راحت طلبی اند، در حالی انسان رفته رفته از خلال شناخت عینی محیط زیستی- فرهنگی در می یابد که گسترده شدن محیطش از خلال ارتباطات اجازه راحت طلبی را به انسان نمی دهد، بلکه این فرایند انسان را همواره دچار چالش های اساسی هویتی می کند.

داستان های ساعدی به روشنی شکل گیری این هویت را در محیط زیستی- فرهنگی و موقعیت سیاسی از خلال کنش متقابل بین ذهن نویسنده و متن مردم در زندگی روزمره در ادبیات نشان می دهد. داستان هایی که شخصیت های آن ها همیشه پدیده ای از بیرون می خواهد آن ها را دچار چالش کند و آن ها علاوه بر اینکه دچار مشکلات موقعیتی هستند فقط به خلاص شدن از آن موقعیت سخت فکر می کنند. این گونه اندیشیدن یعنی فقط انتظار موقعیت خوب را کشیدن انسان را یک بعدی و ذهنی گرا می کند. حرف های خود را به صورت نمادین گفتن شاید بتواند نمودی از این رویکرد شکل گرفته و درونی شده ساختارهای ذهن ایرانیان باشد.

«او فقط 18 سالش بود که ناامیدی هم نسلان خود را بعد از کودتای 28 مرداد سال 32 می بیند.» به نظر می رسد هر وقت خواسته شده از ناامیدی نخبگان سخن رانده شود باز هم ما خواسته ایم در آن فقط دلایل سیاسی را جستجو کنیم. مسلما" این گونه نقد کردن هم مربوط به شکل گیری هویت سیاسی ما در طول تاریخ می شود. چون دیدن پدیده ها از خلال این رویکرد راحت ما را به این نتیجه می رساند که همه ی مشکلات مربوط به افراد در حال حکومت می شود. هنگامی سخنان ساعدی را در مورد پناهنده سیاسی کیست را می خوانیم، جوری حرف می زند که گویی همان شخصیت های داستانش دارند اجرای نقش می کنند:

« پناهنده سياسي كيست؟ پناهنده سياسي كسي است كه چهره به چهره روبه ‌رو در برابر حكومت مسلّط ايستاده بود، و اگر بيرون آمده،‌از ترس جان نبوده است. ‌او با همان فكر مبارزه و با سلاح انديشه خويش ترك خاك و ديار كرده است.در اين ميان هستند بسياري از نويسندگان، شاعران، نقاشان،‌مجسمه ‌سازان، كه سلاح آنها همان كارشان است و در جرگه رزمندگان ديگر قرار مي‌گيرند. پناهنده سياسي نيّتش اين است كه با جلّادان حاكم بر وطنش تا نفس آخر بجنگد و حاضر نيست از پا بيفتد. به لقمه ‌ناني بسنده مي‌كند، ناله سرنمي ‌دهد و شكوه نمي ‌كند »(ساعدي،‏ در سايت انتگراسيون).

در اینجا نگاه احمد شاملو را در مورد ساعدی آورده می شود.

«در مورد ساعدی باید بگویم آنچه از او، زندان شاه را ترک گفت جنازه نیم جانی بیشتر نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجه های جسمی و بیشتر روحی در زندان اوین دیگر مطلقا" زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. ما در لندن با هم زندگی می کردیم و من و همسرم شهود عینی این مرگ دردناک بودیم. البته اسم این کار را نمی توانیم بگذاریم "دخالت ساواک در موضوع خلاقیت ساعدی". ساعدی برای ادامه کارش نیاز به روحیات خود داشت و این - روحیات را از او گرفتند. درختی دارد می بالد و شما می آیید و آن را اره می کنید.

شما با این کار در نیروی بالندگی او دست نبرده اید بلکه خیلی ساده «او را کشته اید». اگر این قتل عمد انجام نمی شد هیچ چیز نمی توانست جلو بالیدن آن را بگیرد. وقتی نابود شد البته دیگر نمی بالد و رژیم، ساعدی را خیلی ساده «نابود کرد». من شاهد کوشش های او بودم. مسائل را درک می کرد و می کوشید عکس العمل نشان بدهد، اما دیگر نمی توانست. او را اره کرده بودند»(شاملو، در سایت شفیقی).



شاملو نیز از خلال رویکرد نقد سیاسی از ساعدی حرف می زند که خلاقیت ذاتی ساعدی به خاطر ظلم حکومت نابود شده است. اینکه امروزه ما به راحتی نقد کردن از خلال رویکرد سیاسی را درست می دانیم، آیا به این بر نمی گردد که ما به راحتی نمی توانیم از به کاربردن واژه های کلی بدون توجه به معنای آن ها بر اساس کنش واقعی در زندگی، از خلال آشنایی با فرهنگ های دیگر، دست بکشیم. مثلا" "خلاقیت ذهنی"، "ظلم"، "درد پنهانی" و یا ... چرا ملتی دوست دارد از چنین واژه های مطلقی هنگام گفتگو استفاده کند..؟ آیا هنگام کاربرد این واژه ها دیگر نیازی به تفکر انتقادی هست...؟ گویی با به کاربردن این واژه ها ما بیشتر خواهان این هستیم که خودمان را از لحاظ عاطفی ارضا کنیم. آیا دولت، یا هر نهادی که توانسته بر ما چنین تسلط عینی داشته باشد، تبلور ساختار های درونی شده ی ذهن ما نیست...؟

اینکه نقد کردن ما نمی تواند بدون همراهی لطف پدرانه باشد به نظر می آید نداشتن توان پایه ریزی یک علم یا ادبیات متعهد در جامعه مان را نشان می دهد. ادبیات متعهد هنگامی می تواند در جامعه ایی تولد پیدا کند که مردم آن سرزمین خواسته باشند به کنش خویش آگاه شوند. البته باید به این نکته توجه کرد هنگامی در اینجا یک سری واژه هایی مانند "عاطفی"، "خرد ورزی" آورده می شود امکان دارد آن ها بر اساس خوانش های متعدد به گونه های متفاوتی معنا شوند. درک معناها ی متفاوت از رهگذر خوانش های متفاوت هیچ اشکالی ندارد، اما متاسفانه جامعه ایی که دوست ندارد در سرنوشت خود شرکت کند تمامی واژه ها را نیز بر اساس این ساختارهای درونی شده آنالیز می کند. برای همین جامعه ی ایران راحت اجازه ی ورود تکنولوژی مدرن را به کشور می دهد چون به زندگی راحت بدون فکر کردن مرتبط است. ا از خلال مطالعات تاریخی در می یابیم که مردم این سرزمین یا باید اسطوره ای به نام رستم بسازند یا صوفیانی که یکدفعه توانسته باشند به فنا برسند، در غیر این صورت برای داشتن یک زندگی روزمره باید برنامه ریزی عمیق داشته باشند. باید رستمی باشد یا عارفی بزرگ که این لطف پدرانه را در حد کمال برای ما عرضه کند. انسان به طور عام تا نتواند این را بفهمد که خوشبختی بی معنا است، البته خوشبختی به معنایی که در اذهان شکل گرفته؛ همواره فکر خواهد کرد می تواند به جایی برسد که از گسترده شدن محیط خویش از خلال ارتباطات که منجر به چالش های اساسی می شود خلاص شود. یعنی اغلب فکر می کنند می توانند با فراغت گوشه ایی بنشینند و بدون هیچ درگیری عینی وذهنی به زندگی روزمره ی خود ادامه دهند. اما این فرایند غیر ممکن است. پس پدیده ی خوشبختی چیزی اتوپیایی است که بشر برای راحتی و ترس از ناشناخته ها در ذهن خود ساخته است. به نظر می رسد خواستن خوشبختی به معنایی که گفته شد چیزی است که در اذهان مردم ایران از خلال محیط زیستی – فرهنگیشان به صورت ساختارهایی پیچیده درونی شده است.

دوران سیاسی سخت ومتلاطم ساعدی از او کسی ساخت که او را شدیدا مشتاق پیشرفت از خلال ارتباطات می کرد. اما متاسفانه هنگامی ما هنوز نتوانسته ایم اندیشیدن را یاد بگیریم خواسته های بزرگمان ما را بیشتر در عقب ماندگی می برد. چون آگاهی و اندیشیدن یک فرایند فردی نیست. شاید این دقیقا" چرایی شکست نخبگان در ایران برای رسیدن به اندیشه باشد. تا هنگامی اندیشیدن به صورت یک فرایند اجتماعی ساختارمند نشده باشد اندیشیدن یا خواسته های افراد نمی تواند ما را برای رسیدن به مفاهیم طبقه بندی شده برای گفتگو یاری رسانند. آگاهی به مرگ خود و داشتن تفکری انتقادی هر دو به رفاه اقتصادی که شکل گیری تفکر انتزاعی را به ارمغان می آورد، سخت ارتباط دارد. اما تا رفاه اقتصادی مقوله ایی همگانی نشود دو پاره گی را مطمئنا چه بین طبقات مردم و چه بین نظریه و عمل به شدت به وجود خواهد آورد. در جامعه ایران در یک سو عارفانی بزرگ می بینیم که به گونه ایی به مرگ خود فکر کرده اند که زندگی روزمره را در مقابل تفکرشان پست و حیوانی، غیر قابل ارزش شمرده اند و در سوی دیگر مردمی عامی که نتوانسته اند به مرگ جز از خلال مرگ دیگری فکر کنند. همیشه در ایران ما نخبگان را می بینیم که از مردم به گونه ایی می نالند که توان درک بزرگیشان را ندارند. تفکر انتزاعی این گونه معنا می شود؛ شخص متفکر بتواند ارتباط خود با دیگری و ابعاد انسان را درک کند. شکل گیری تفکر فرایندی اجتماعی است که درک ارتباط بین انسان ها و ابعاد متضاد انسان را می رساند. بنابراین شخصی که فکر کند بدون توجه به ساختارها می تواند به تفکر برسد فقط خود را دچار یاسی می کند در انتظار تشویق کسانی که آن ها را متهم به بی فکری می کند. دو صفت متضاد را می توان هم در زندگی ساعدی دید هم در نوشته ها یش و هم در تاریخ مردم ایران: مردم ایران در طول تاریخ همواره در یک سو به خاطر آزادی خواهی خواسته اند با قدرت های سیاسی بجنگند و در سوی دیگر ایرانیان بعد از مبارزه سخت، آرامشی را به عنوان پاداششان خواسته اند که گویی یک نفر در فرادستشان وجود دارد و ملزم است این پاداش را به آن ها بدهد تا بتوانند بدون دغدغه زندگی کنند. ساعدی فردی است واقعا تلاش گر که خوب می نویسد اما از این که کسی نتوانسته پی به استعدادش ببرد احساس یاس می کند گویی باید جامعه پاداشش را بدهد تا او بتواند با فراغت بعد از آن بنویسد؛ در غیر این صورت ممکن است به قول شاملو نتواند استعداد ذاتیش را بپروراند. این صفات متضاد به نظر می رسد منجر به شکل گیری هویتی می شود که فرد در ایران فکر می کند در ابتدا باید موقعیتی مناسب برای پروراندن استعدادهای ذاتیش به وجود آید؛ در غیر این صورت فرد به راحتی مشکلات خویش را به مقصری که نمود عینی ندارد فرافکنی می کند. در ابتدا انسان باید از خلال آگاهی به مرگ خود، مقوله ی خوشبختی که می توان به موقعیتی رسید که از گسترده شدن محیط زیستی – فرهنگی جلوگیری کرد، را به فراموشی بسپرد تا بتواند خود را به عنوان یک کنشگر موثر در شکل گیری ساختار درک کند. البته رسیدن به این درک آسان نیست چون این آگاهی مربوط به درک ارتباط ابعاد مختلفی می شود.

مطلب‌های دیگر از همین نویسنده در سایت آینده‌نگری:


منبع: 120


بنیاد آینده‌نگری ایران



سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۹ مارس ۲۰۲۴

هنر و ادبیات

+ ۱۸ کتاب پنج داستان شماره ۲ پرنده زیبا  هرمز داورپناه

+ کتاب 5 بخش اول ۱-مردی در طبقه بالا هرمز داورپناه

+ ۱۷- صعود یا سقوط!؟  هرمز داورپناه

+ ۱۶- اولین آوای رعد! هرمز داورپناه

+ سپیده می گرید!  هرمز داورپناه

+ ۱۵- سپیده می گرید! هرمز داورپناه

+ ۱۴ - .راه طولانی پیش رو هرمز داورپناه

+ ۱۳ – تارهای عنکبوت  هرمز داورپناه

+ 12- ژنرال هرمز داورپناه

+ طولانی ترین روز - بخش دوم هرمز داورپناه

+ ۱۱. طولانی ترین روز! هرمز داورپناه

+ ۱۰ ساعت آخر هرمز داورپناه

+ پشه ها هرمز داورپناه

+ سال ۲۰۲۲ سالی بهتر برای همگی  

+ فرار بزرگ هرمز داورپناه

+ ۷- خبرچین هرمز داورپناه

+ ۶- شاپرک هرمز داورپناه

+ ۵ عملیات "ب"  هرمز داورپناه

+ فصل 4- مردی در چادر هرمز داورپناه

+ ۳- صبح بخیر، آفتاب!  هرمز داورپناه

+ ۲- این دیگه چه مفهموی داره؟  هرمز داورپناه

+ پوست دایناسور هرمز داورپناه

+ ۳۷-ناخدا، به پیش! هرمز داورپناه

+ ۳۶- کلید هرمز داورپناه

+ ۳۵- تله هرمز داورپناه

+ ۳۴- پیرمرد هرمز داورپناه

+ ۳۳- راه طولانی به خانه... هرمز داورپناه

+ ۳۲- میلیونر هرمز داورپناه

+ ۳۱- آدمخوار هرمز داورپناه

+ ۳۰- دیشب چه اتفاقی افتاد؟ هرمز داورپناه

+ ۲۹- کرگدن ها هرمز داورپناه

+ ۲۸ در جستجوی بهشت هرمز داورپناه

+ ۲۷ – خرسها هرمز داورپناه

+ ۲۶– ماتاهاری  هرمز داورپناه

+ مارسل پروست: در جستجوی زمان از دست رفته دکتر شیرزاد کلهری

+ نگاهی به هزار و یکشب دکتر شیرزاد کلهری

+ ۲۵ - پلیس مخفی هرمز داورپناه

+ ۲۴– راننده هرمز داورپناه

+ 23 – جاسوس ایرلندی هرمز داورپناه

+ 22 سایۀ مرگ هرمز داورپناه

+ پائیز پویا ی. صفایی

+ ۲۱ / قدم بعد  هرمز داورپناه

+ ۲۰- اولین قدم هرمز داورپناه

+ ۱۹- از جات تکون نخور! هرمز داورپناه

+ چگونگی و انواع بحران ها دکتر مهدی مطهرنیا

+ ۱۸- مردی در رؤیا هرمز داورپناه

+ توریسم موسیقی معصومه اشتیاقی

+ جامعه شناسی ارتباطات؛ سواد رسانه ای و سواد گفتمانی دکتر حسن بشیر

+ ۱۷ – مرد انقلابی هرمز داورپناه

+ به سوی توفان، بخش ‍۱۶ هرمز داورپناه

+ ۱۵ - آدم خوش شانس  هرمز داورپناه

+ ۱۴- باید یا نباید؟ هرمز داورپناه

+ ۱۲- تاریکخانه هرمز داورپناه

+ ۱۲- غرش توفان هرمز داورپناه

+ 11- خودکشی هرمز داورپناه

+ ۱۰- مردی با یک ترومپت هرمز داورپناه

+ «انسان ایرانی»؟ کدام «انسان ایرانی»؟ گفتگو با ناصر فکوهی مجمد جواد صابری

+ ۹ - پارتی هرمز داورپناه

+ ۸- جاسوس روسیه! هرمز داورپناه

+ ۷- اسکانک هرمز داورپناه

+ ۶- جسد  هرمز داورپناه

+ 5 - مردی در تابوت  هرمز داورپناه

+ بخش 4: سانفرانسیسکو : روز نخست هرمز داورپناه

+ به سوی توفان - بخش سوم: لال بازی! هرمز داورپناه

+ حقیقت در هنر 

+ عروسی مرگ  بیژن

+ به سوی توفان 2- شیکاگو هرمز داورپناه

+ اسفند زبان، منزلت و قدرت در ایران دکتر محسن رنانی

+ پوزخند خدا...... بیژن

+ به سوی توفان هرمز داورپناه

+ عکسی سیاه و سفید، دستبند بر دست و  بیژن

+ جهانی شدن و فرهنگ 

+ شان پن، بازیگر برنده اسکار، به نویسندگی روی آورده است BBC

+ دختران انقلاب ی. صفایی

+ سوزان سانتاگ: بورخس به ما آموخت کتاب راهی برای رسیدن به انسانیت است 

+ حقیقت هنر چیست؟ حامد گنجعلی‌خان حاکمی

+ کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم محمود پوراکبری

+ 12- پرواز هرمز داورپناه

+ پرواز بی پایان - فصل اول، بخش 3 گلناز داورپناه

+ 11- سفر به شمال هرمز داورپناه

+ پرواز بی پایان - فصل اول، بخش 2 گلناز داورپناه

+ 10- سینه سرخ ها هرمز داورپناه

+ درد برخی ادبیاتی‌ها «بی‌دردی» است محمدرحیم اخوت

+ پرواز بی پایان (یا :سراب زرین ) گلناز داورپناه

+ 9- جناب دکتر... هرمز داورپناه

+ 8 -انجمن هدایت هرمز داورپناه

+ 7- مرد عوضی هرمز داورپناه

+ 6 - بُزی هرمز داورپناه

+ 5- پایانِ یک آغاز هرمز داورپناه

+ 4- گرگ ها هرمز داورپناه

+ 3- شتر دیدی ندیدی هرمز داورپناه

+ ۲- خون آشام هرمز داورپناه

+ نگاه نو شمارة 113،بهار 1396 منتشر شد 

+ کتاب ۲: نوجوانی - فصل اول: قهرمان هرمز داورپناه

+ 46 – کودتا  هرمز داورپناه

+ وقتی یک فیلسوف رمان می‌نویسد مهسا رمضانی

+ 45- خروس جنگی هرمز داورپناه

+ اسکار ۲۰۱۷؛ «فروشنده» برنده شد 

+ 44 – مرغ، یا خروس؟ هرمز داورپناه

+ 43- فرشته هرمز داورپناه



info.ayandeh@gmail.com
©ayandeh.com 1995