به فروغ فرخزاد که
فروغ شعر روزگار ماست
سپیده
مغاک
تو از "نهایت شب"(1) حرف می زدی
شبتاب!
ملاک سنجش تو
صبح آبی شفاف
امًا
برای زنده بگوران
قیاس
یک روزنه است
یک قطرۀ نور
تو " از نهایت تاریکی"
من از نهایت گور
"چراغ و دریچه" (2)
اینک
حقیر حقیر
نیازظلمت این شب
طلوع خورشید است
تو " از نهایت شب" حرف می زدی
شبتاب!
نه از سر غفلت
که عین بیداری
تو
با واژه های سپید ت
شبیخون زدی به عمق تاریکی
و جرأت پرواز را
در سرود رهایی
به غنچه ها دادی
امٌا
اینک
نگاه کن
چه بر جای مانده است
چگونه
مرغ عشق به خون تپیده و
در ازدحام شهر
جسد به روی جسد
آوار گشته است
و خلق،
این بندیِ دوبارۀ تسبیح و دلق
نشسته به ماتم
و رفیقان
به سوگ صبح و
مرگ آئینه
----------------------------------------------------------
(1) اشاره به شعر فروغ "من از نهایت شب حرف می زنم"
(2) اشاره به شعری دیگر از او