از : سپیده
" فلق"
ریزش باران
آسمان گرفته و بغض آلود
پائیز را به شهادت نشسته اند
ما
در اندیشۀ پرواز پرستوها
و در این کابوسیم
که پس پنجره ها هم
حتی
آزادی نیست
واژه های پاک حقیقت
اسیر بند های تزویرند
حریر نرم ستایش
زیپ پیکر دژخیم
می شود
و تقدیس های فریبنده
جلاد را
به فرشته بدل کردست
امٌا
چشم ها
منتظرند
و همه می دانیم
قفس تنگ حنجره ها بی شک
از طنین غرش فریادهای خشم
روزی که دور نیست
گشوده خواهد شد
و خورشید
این بشارت صبح
از بام تیرۀ گلدسته های سکوت و هراس
سر خواهد زد
اینک این زمین
که پایگاه زر و زور و تزویر است
آرام
زیر پای دیو زمان باز می شود
و طلوع سپیده
در امتداد خط سرخ افق ها
نوید رستاخیز.