Iranian Futurist 
Iranian Futurist
Ayandeh-Negar
Welcome To Future

Tomorow is built today
در باره ما
تماس با ما
خبرهای علمی
احزاب مدرن
هنر و ادبیات
ستون آزاد
محیط زیست
حقوق بشر
اخبار روز
صفحه‌ی نخست
آرشیو
اندیشمندان آینده‌نگر
تاریخ از دیدگاه نو
انسان گلوبال
دموکراسی دیجیتال
دانش نو
اقتصاد فراصنعتی
آینده‌نگری و سیاست
تکنولوژی
از سایت‌های دیگر


تصمیمات ناممکن: مهاجرت از اِلسالوادر به ایالات متحده

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:
Twitter Google Yahoo Delicious بالاترین دنباله

[12 Oct 2015]   [ ترجمه فرانک فرید]

/
مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، بیستمین روایت از مجموعه «تجربه های زنانه» است که توسط فرانک فرید، شاعر، مترجم و فعال حقوق زنان، به فارسی برگردانده شده است. مجموعه «تجربه های زنانه» را فرانک فرید از کتابی که «ریوکا سالمن» آنها را گردآوری[1] و به چاپ رسانده، انتخاب و ترجمه کرده است. ماجرای زیر یکی از این روایت ها به قلم «ائوا» است. نوزده روایت این مجموعه تحت عنوان «سرت به کار خودت نباشد!»[2]، «نقاش شهر»[3]، «دستشویی از آنِ ما»[4]، «دوچرخه سوار بینوا»[5]، «موعظه های مجرم»[6]، «پرش به سوی آلپ»[7] و «لغو مینی ژوپ در نه روز»[8]، «می توانی قوانین را به چالش بکشی»[9]، «غوز بالا غوز»[10]، «شب نجات مامان، یا شب از دست رفتن کودکی ام»[11]، «دل و جرات دادن در آخر راه»[12]، «رو کم کنی در مدرسه»[13]، «ملاقات مایک با دایکز»[14] «دستتو بکش»[15]، «جلوی هیچکی کم نیار»[16]، «زیبایی پر و پیمان»[17]، «دکترای سیندرلایی»[18]، «خاطرات یک پارتیزان شهری!»[19] و «حقوق زنان، حقوق بشر است»[20] پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و بیستمین روایت از این مجموعه را در زیر می خوانید:
اواخر ۱۹۹۳ بود که خانه، شهر، کشور و فرزندانم را ترک کردم ـ همه‌ی شش فرزندم را! وقتی این تصمیم را گرفتم فقط به آن‌ها فکر می‌کردم و قلبم تکه پاره می‌شد.
من تنها سرپرستی بودم که آن‌ها داشتند. پدرشان، یعنی همسر من، چند سال پیش، وقتی من کوچکترین آن‌ها را آبستن بودم، ما را ترک کرده بود و این وضعیت اقتصادی‌ ما را بسیار مشکل کرده بود. حقوق حداقلیِ من بعنوان منشی کافی نبود. این حقوق، هزینه سه روز خورد و خوراک ما و چهار روز دلهره‌ بود.
من با انتخاب سختی مواجه بودم: ماندن در اِلسالوادر و عدم توانایی در تأمین خوراک و پوشاک مورد نیاز فرزندانم و پرداخت هزینه تحصیلی‌ای که آن‌ها سزاوارش بودند، و یا رفتن به ایالات متحده و کار کردن در آنجا و فرستادن پول، تا آن‌ها بتوانند زندگی مناسبی داشته باشند ـ‌اما بدون مادر بزرگ شوند! وقتی والدین من پیشنهاد نگهداری آن‌ها را دادند، اصرار پدرم به این دلیل بود که می‌پرسید سرنوشت منِ دست تنها، اینجا با شش فرزند چگونه خواهد بود.
خواهرم مدتی بعد از سفر پُرمخاطره‌اش‌ به امریکا نامه‌ای برایم فرستاده بود:
خواهرم ائوا
تو باید خطرات را در نظر بگیری. در طول راه نه تنها دزدانی هستند که تو را بخاطر پولت و یا حتی لباس تنت، می‌کشند، بلکه برخی‌ها گُم هم می‌شوند. بعضی‌ها عمداً توسط قاچاقچی‌ها رها می‌شوند.
او گفت که قاچاقچی‌ها[21] راهنمای کسانی هستند که می‌خواهند غیرقانونی از مرز رد شوند. ده، پانزده، سی نفر را با خودشان می‌برند که نصف پول (۲۵۰۰ دلار برای هر نفر) را هم پیشاپیش می‌گیرند. با این وجود، اگر آن‌ها فکر کنند که پول کافی برای تأمین مخارج همه‌ی گروه را ندارند، عمداً چند نفری را بین راه «گُم می‌کنند» و به راهشان ادامه می‌دهند.
می‌دانستم این فرصتی برای فرزندانم است. خواهر سخاوتمند من ۲۵۰۰ دلار برایم فرستاد، بنا بر این همه‌ی توانم را جمع کردم و سرنوشتم را به خدا سپردم. وقتی که در تاریکی صبح، خانه را ترک می‌کردم کوچکترین آن‌ها خواب بود. بزرگترها که ۱۴، ۱۲ و ۱۰ سالشان بود، گریه می‌کردند و مرا برای خداحافظی بغل کرده و می‌بوسیدند. بجز بلوز و شلوار تنم، و اندوه و اشک‌هایم هیچ چیز با خودم برنداشتم.
ما برای روزهایی که تمامی نداشت در الساوادر و گواتمالا راه رفتیم و از کوه‌های جنگلی پُرپشت گذشتیم. با توجه به غم عمیق، و اضطراب از نامطمئن بودن این سفر، به ندرت به زیبایی‌شان توجه می کردم. چهار قاچاقچیِ همراه ما، بزودی خشن شدند. ما را کتک می‌زدند و به خشنونت بیشتر تهدید می‌کردند. یک شب آن‌ها جلوی چشمان همه‌ی ما، به دختر چهارده ساله‌ای که در گروه ما بود، تجاوز کردند. او گریه می‌کرد و فریاد می‌زد؛ همه‌ی ما این کار را می‌کردیم، اما نتوانستیم جلوی آن‌ها را بگیریم. زندگی همه‌ی ما و فرزندانی که پشت سر گذاشته بودیم بستگی به تحمل ما در برابر سوءاستفاده‌های آن‌ها داشت. ما دو هفته با این مردان گذراندیم.
در مکزیک با قاچاقچیان جدید، وضعیت بدتر شد. دلهره، همدم روزهای ما شده بود. روزها در جنگل راه می رفتیم و در عین حال حواسمان به بوته‌ها بود که در آن‌ها دزدان، گرگ‌های صحرایی (گرگ‌های واقعی) و مارهای کبری کمین نکرده باشند یا به دام لجن‌زارهای[22] خطرناک نیافتیم. بیشتر اوقات، در گذشتن از این رودخانه و آن رودخانه در آب‌ها غوطه‌ور بودیم، و گاهی شبانه و غیرقانونی از آنها می‌گذشتیم. وقتی بعضی‌ها بیش از حد نگران سوار شدن در قایق‌های زهوار دررفته و نامطمئن بودند، قاچاقچیان ولشان می‌کردند و می‌گفتند، «پس همین جا بمانید!». یک بار، گروه ما یک روز تمام در انبوهیِ جنگل‌ها گم شد. ما گرسنه راه می‌رفتیم و نمی‌توانستیم راه را پیدا کنیم. وقتی دمِ شب به رودخانه‌ای رسیدیم، آنقدر گرسنه بودیم که خرچنگ گرفتیم و آن‌ها را خام خوردیم. گاهی پول می‌دادیم تا آن‌ها ما را سوار ماشین‌هایی بکنند که بطور خطرناکی پُر از مسافر بودند. یک بار چهار روز در یک قطار ماندیم و هیچ چیز برای خوردن، بجز نخودفرنگی نداشتیم.
هر جا بودم و هر کاری می‌کردم نگرانی مدام دنبالم می‌کرد: بچه‌هایم بدون من چکار می‌کنند؟ سرنوشتشان چه خواهد شد؟ اگر من کشته شوم چه؟ خانواده‌ی من نمی‌دانند من کجا هستم و چکار می‌کنم؟ آن‌ها نخواهند فهمید چه اتفاقی برای من افتاده. من تنها هستم.
قاچاقچیان جدید، زنان را کتک و چنگ می‌زدند و گاهی یکی از آن‌ها را برای مدتی با خودشان به جایی دور از چشم ما می‌بردند. یک شب آنها تهدید کردند که اگر هریک از ما به خواسته‌شان تن ندهیم، او را به رودخانه انداخته و غرق می‌کنند. آن‌ها می‌خواستند به همه‌ی زنانِ گروه، درجا تجاوز کنند.
من ترسیده و لرزان به یکی از قاچاقچیان که همشهری ما بود نزدیک شدم. نیمه ملتمسانه و نیمه تهدیدآمیز گفتم: «خواهش می‌کنم اجازه نده آن‌ها به من تجاوز کنند، وگرنه فرار می‌کنم و برمی‌گردم و به خانواده‌هایمان می‌گویم چه اتفاقی افتاده.» او می‌دانست که این به معنیِ محکوم شدنِ آشکار، توسط همگی آن‌ها خواهد بود.
او با بقیه قاچاقچی‌ها حرف زد و سپس گفت، «نگران نباش، اونا باهات کاری ندارن. اما این اتاق رو ترک نکن، حتی در رو هم باز نکن.»
«پس، بقیه زن‌ها چی؟»
«من برای اونا نمی‌تونم کاری بکنم. فقط به فکر خودت باش. بقیه مهم نیستن.»
آن شب صدای زد و خورد، جیغ و هق‌هق می‌شنیدم. تنها، توی آن اتاق چمباتمه زده بودم و از خدا کمک می‌خواستم و تمام طول شب را گریه می‌کردم.
روز بعد و روزهای پس از آن، زن‌ها هنوز غرق اشک بودند. مردان به آن دختر چهرده ساله هم تجاوز کرده بودند. ما به نوعی کرخت شده بودیم؛ ما پول خود را قبلاً پرداخته بودیم که پول کمی نبود و یه جورهایی حس می‌کردیم مهم نیست چه اتفاقی برایمان بیفتد، چرا که داشتیم می‌رفتیم که در ایالات متحده زندگی کنیم و این کافی بود.
در مِخیکالی[23] شب سال نو، ما تلاش کردیم با یک حرکت تند و سریع از طریق کانال‌های زیرزمینی تاریک و کثیف سیلاب که فقط نور چراغ قوه آن را روشن می‌کرد، از مرز رد شویم. گشت مرزی بعضی از ما را گرفت که یک خانم دیگر و من هم جزو آن‌ها بودیم. این دیگر مثل کابوس بود. مأموران زندان ما را کتک می‌زدند که به قول خودشان، حقیقت را بگوییم: ناممان را بگوییم، و اینکه از کجا آمده‌ایم و چرا آمده‌ایم. ما با گفتن اینکه مکزیکی هستیم به آن‌ها دروغ گفتیم. بنا بر این وقتی گفتند ما را به خانه برمی‌گردانند دیگر لازم نبود از السالوادر شروع کنیم. تمام دو ساعتی که من و آن خانم در حبس بودیم نمی‌توانستیم جلوی گریه‌ی خود را بگیریم.
بعد از اینکه آن‌ها ما را به مکزیک برگرداندند، سه روز منتظر ماندیم و تصمیم گرفتیم دوباره شروع کنیم؛ این بار از تیخوئانا[24]. ما پاترول‌ گشت مرزی می‌پائیدیم و درست وقتی که دیدیم، آنها یک عده مهاجر را که می‌خواستند از مرز رد شوند، بگیرند، ما شروع به دویدن و دویدن کردیم. من تمام راه را می‌لرزیدم با این حال از عهده‌اش برآمدیم!
شش هفته، وحشت و اشک! مثل بقیه افراد، من هم آسیب روحی دیده بودم. بعد از رفتن به ایالات متحده سعی کردم آن جهنمی که همه‌ی ما در آن زیستیم، فراموشم شود. چکار دیگری می‌توانستم بکنم؟ سریعاً، در یک کارخانه بسته‌بندی میوه کار پیدا کردم و در اولین فرصت ممکن، برای بچه‌ها پول فرستادم.
من اینجا، پیش خواهرم در آسایش هستم، اگر چه، هرگز، توده‌ی غم و اندوهی که سینه‌ و گلویم را می‌فشارد، از من دور نمی‌شود. بچه‌های من از من خیلی دور هستند. اگر امروز از من بپرسید که آیا در آمدنم به ایالات متحده، تصمیم درستی گرفتم یا نه، نمی‌توانم جواب مثبت بدهم. بچه‌ها به من نیاز دارند و در عوض چه شده؟ آن‌ها بدون من بزرگ می‌شوند. کوچکترین آن‌ها که وقتی ترکش کردم، دو سال بیشتر نداشت، حتی مرا نمی‌شناسد. اما حداقل، آن‌ها پول دارند که با آن زندگی کنند و به مدرسه بروند. آن‌ها آینده‌ دارند. قبلاً نمی‌توانستم این را بگویم. من احساس نمی‌کنم که با آمدن به ایالات متحده، تصمیم درستی گرفتم، اما فکر می‌کنم اصلاً انتخاب درستی وجود نداشت؛در هر حالت بچه‌های من عذاب می‌کشیدند.
سال قبل، یعنی هفت سال بعد از آمدنِ من، بزرگترین دخترم که بیست و یک ساله شده بود به اینجا آمد. من نگران سفر او بودم، اما او خطرات را می‌دانست و اصرار به آمدن داشت. خوشبختانه او در طول سفر با هیچ مشکلی روبرو نشده بود. اکنون با اینکه درد دلتنگی بقیه فرزندانم را دارم، اما حداقل می‌دانم که من و دخترم همدیگر را داریم.
توضیح: ائوا که نخواست نام کاملش را بگوید، تأکید دارد که همه زنان دنیا قبل از ترک فرزندانشان کاملاً در مورد تصمیم خود فکر کنند. (ائوا ماجرایش را به اسپانیولی برای ریوکا[نام گردآورنده و نویسنده‌ی کتاب] تعریف کرده و بعد آن‌ها باهم آن را ترجمه کرده و نسخه‌ی نهایی را نوشته‌اند. ریوکا بسیار تحت تأثیر استقامت و شجاعت، و تعهد ائوا نسبت به فرزندانش قرار گرفته است.)
پانوشت ها:
[1] That Takes Ovaries!
[2] http://feministschool.com/spip.php?article7414
[3] http://feministschool.com/spip.php?article7428
[4] http://feministschool.com/spip.php?article7438
[5] http://feministschool.com/spip.php?article7442
[6] http://feministschool.com/spip.php?article7466
[7] http://feministschool.com/spip.php?article7473
[8] http://feminist-school.com/spip.php?article7500
[9] http://feministschool.com/spip.php?article7515
[10] http://feministschool.com/spip.php?article7527
[11] http://feministschool.com/spip.php?article7529
[12] http://feministschool.com/spip.php?article7540
[13] http://feministschool.com/spip.php?article7548
[14] http://feministschool.com/spip.php?article7558
[15] http://feministschool.com/spip.php?article7596
[16] http://feministschool.com/spip.php?article7601
[17] http://feministschool.com/spip.php?article7645
[18] http://feministschool.com/spip.php?article7651
[19] http://feministschool.com/spip.php?article7682
[20] http://feministschool.com/spip.php?article7703
[21] در آنجا به قاچاقچیان «کایوتیز» گفته می‌شود که به معنی گرگ‌های صحرایی آمریکای جنوبی است.[م]
[22] Pantanos
[23] Mexicali
[24] Tijuana

مطلب‌های دیگر از همین نویسنده در سایت آینده‌نگری:


منبع:


بنیاد آینده‌نگری ایران



پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۵ آوریل ۲۰۲۴

حقوق‌بشر

+ پیام نرگس محمدی از زندان اوین به پارلمان اروپا  نرگس محمدی

+ زمانه چه بازی ها که ندارد کیومرث صابغی

+ معترضان قم پس از شکستن درهای حضرت معصومه با شعار 

+ ... 

+ مردی که گناهش پرخاش به خرافات بود--به یاد سالگرد کشتن احمد کسروی در بیستم اسفند۱۳۲۴* محمد امینی

+ فراخوان برای شرکت در تظاهرات اعتراضی به نقض گسترده حقوق بشر در ایران 

+ جک ما از دنیای تجارت خداحدافظی می‌کند حمیدرضا تائبی

+ حمایت بیش از ۳۶۰۰ نفر در حمایت از رامین حسین پناهی و نسرین ستوده 

+ آموزش رایگان حق همه‌ی کودکان است؛ 

+ اتحادیه اروپا از عربستان خواست در مورد کنشگران بازداشتی اطلاعات ارائه کند 

+ تاکید کانادا بر «حقوق بشر» پس از واکنش شدید عربستان به درخواست آزادی فعالان 

+ پیکر عباس امیرانتظام به خاک سپرده شد 

+ اطلاعیه جبهه ملی ایران 

+ انتقاد دیده‌بان حقوق بشر از دستگیری رقصندگان اینستاگرامی ایران 

+ بازداشت چند نفر در سیستان و بلوچستان به اتهام ارتباط با رسانه‌های خارجی رادیو فردا

+ دومین تجمع در برازجان؛ صدها تن به قطعی و جیره‌بندی آب اعتراض کردند 

+ شصت وكيل دادگستري از ريس جمهور ایران درخواست فوري توقف اجراي حكم اعدام رامين حسين پناهي كردند 

+ اعتراض در محل نماز جمعه خرمشهر: «به نام دین، ما را غارت کردند» 

+ هجوم مأموران امنیتی به منزل کاووس سیدامامی 

+ «اعتصاب غذای» ده درویش زن در زندان قرچک ورامین 

+ گزارش پزشکی قانونی از وجود «محل تزریق و کبودی» در بدن کاووس سید امامی‎‎ 

+ در خواست شکستن اعتصاب غذای گلرخ ایریایی 

+ . 

+ ایران ما و روز جهانی زنان 

+ رامین سیدامامی: مادرم را تهدید کردند که درباره مرگ پدرم با رسانه‌ها حرف نزند 

+ گزارشی از یک بازدید میدانی از جنگل‌ها و منابع طبیعی در غرب مازندران کوروش برارپور

+ پلیس تهران ۲۹ شهروند معترض به حجاب اجباری را بازداشت کرد 

+ اعتراضی دیگر به حجاب اجباری در تهران؛ نسرین ستوده: دختر خیابان انقلاب آزاد شد 

+ اعتراض کانون صنفی معلمان استان تهران به ادامه بازداشت معترضان 

+ دختر_خیابان_انقلاب_کجاست؟ سوالی که هزاران بار در توییتر پرسیده شد‌ 

+ ادامه بی‌خبری و نگرانی خانواده‌های چهار دانشجوی زندانی 

+ جنازه سارو قهرمانی به خانواده‌اش تحویل داده شد 

+ عفو بین‌الملل خواستار تحقیقات فوری درباره موارد «خودکشی» در زندان‌های ایران شد 

+ ۲۲ شورای صنفی دانشگاه‌های سراسر کشور خواستار آزادی دانشجویان بازداشتی شدند 

+ بازتاب اعتراضات ایران در رسانه‌های خارجی و بین‌المللی 

+ اعتراضات در شهرهای ایران ادامه یافت - مرگ بر خامنه ای 

+ «تجمع اعتراضی در کرمانشاه» 

+ بازار دست دلال‌هاست مسلم تقوی

+ مردم با هشتگ به جنگ گرانی می‌روند مینا شهنی

+ وقتی نه مسکن مهر، مهر داشت؛ نه فکری به حال آینده کردیم 

+ تظاهرات اعتراضی علیه حکم اعدام  

+ اطلاعیه مطبوعاتی همبستگی جمهوریخواهان ایران در نیویورک 

+ گزارشی از سفر امدادی به استان کرمانشاه برای کمک به هم میهنان زلزله زده. کوروش برارپور

+ گزارشی از سفر امدادی به استان کرمانشاه برای کمک به هم میهنان زلزله زده کوروش برارپور

+ وقتی زن بی پناه است رضارخشان

+ شادمان چون مرگ ناصر فكوهي

+ هیولای درون*  ناصر فکوهی

+ در سفر به مناطق زلزله زده، هویت قومی و غرور ملی هم میهنان کوردمان را «نادیده انگاشته شده» و «سرکوب شده» دیدم!‎ ×  کوروش برارپور

+ ابر‌ بحران‌ها و آینده ترسناک ایران 

+ جنبش بازنشستگان: 

+ خطاب به فولادگران به پاخاستۀ اهواز 

+ بغض‌های موسیقی و کفن‌پوشان/ 

+ آنجلینا جولی برای دانش آموزان پیام داد/ برای حقوق بشر تلاش کنید 

+ نامه آتنا دائمی به مناسب پایان ۵۴ روز اعتصاب: اعتصاب غذا کردم که صدای بی صدایان باشم 

+ آقا تا حالا شده با یک زن خشونت کنید آیدین پورخامنه

+ دو گونه انسانی، دو جهان مریم رضایی

+ خشونت‌های واقعی در فضای مجازی شکوفه احمدی

+ خشونت‌های فرساینده روزمره سمیه قدوسی

+ نامه‌ی آتنا دائمی زندانی در اعتصاب غذا در زندان اوین آتنا دائمی

+ تحلیلی آسیب شناختی بر موقعیت بحران های کالبدی شهر در تهران با نگاهی به آتش سوزی و تخریب ساختمان پلاسکو  ناصر فکوهی

+ بحران نوجوانی و جوانی در ایران امروز در گفتگو با ناصر فکوهی ناصر فکوهی

+ ابراز بی‌اطلاعی نماینده مجلس از بازداشت معترضان به پارازیت در شیراز رادیو فردا

+ حامیان آرش صادقی مقابل زندان اوین تجمع کردند رادیو فردا

+ جهانی بدون جنگ  سایت آینده نگر

+ واکنش وزیر کشور به گورخوابی: از ترس بازداشت به گورستان پناه می‌برند رادیو فردا

+ گورخواب‌ها زنده‌اند، انكار بس است 

+ نامه سرگشاده فرهادی به روحانی: سراسر وجودم شرم است و بغض 

+ ٥٠ زن، مرد و کودک، شب‌ها در گور می‌خوابند در هر گور یک تا ٤ نفر زندگی می‌کنند 

+ انتقادات مسعود شجاعی از فساد مالی و اخلاقی در فوتبال و جامعه رادیو فردا

+ حمایت ستاره‌های فوتبال ایران از مسعود شجاعی رادیو فردا

+ ثبت نزدیک به دو هزار شکایت در مورد تنبیه بندی دانش‌آموزان در سال‌های ۹۳ و ۹۴ 

+ در این مدرسه اگر شهریه پرداخت نکنید، شلاق می خورید و اخراج می شوید 

+ ویکی‌لیکس در آستانه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا اسناد جدیدی منتشر می‌کند 

+ بی‌عدالتی اقتصادی امروز ایران در تاریخ معاصر بی‌سابقه است دکتر محمد مالجو

+ ایران در معرض بحران حذف جنین دختر  دکتر سیمین کاظمی

+ وقتی زنان در محیط کار کمرنگ می‌شوند مترجم رویا پاک سرشت

+ دور کردن زنان از بازار کار به‌ نام حمایت 

+ کشف مواد منفجره و پرچم داعش در عملیات جستجوی یک خانه در بروکسل 

+ فقر؛ مهم ترین عامل تن فروشی در جامعه ایران 

+ کمپین تغییر چهره مردانه مجلس، گامی بلند برای مشارکت سیاسی زنان  شیرین فامیلی

+ نگاهی به سیمرغ عطار با پرسش از حقوق برابر جواد موسوی خوزستانی

+ شیوع «عروس – کودکان» سوری در یک نسل از دست رفته به روایت تصویر ترجمه رایحه مظفریان

+ کاندیداهای زن و موضوع «نظارت» بر انتخابات آمنه رضایی

+ مبارزه زنان برای راه یافتن به صندوق های رأی  دکتر فائنه حنیفه اوا

+ فروش دیوار برلین ترجمه فرانک فرید

+ تجربه حضور در نشست های زنان کاندیدا شهلا فروزانفر

+ درباره‌ «زبان زنان» شیرین کریمی

+ رد صلاحیت زنان: استراتژی حذف یا مقاومت برای تغییر؟  آزاده دواچی

+ بررسی نقش فناوری اطلاعات در حقوق زنان /فضای اینترنت جنسیتی نیست ثمین چراغی

+ ناسیونالیسم عربی و جنبش زنان عرب ترجمه و تلخیص مهسا پناه شاهی

+ کمپین تغییر چهره مردانه مجلس - درباره رد صلاحیت گسترده کاندیداهای زن مجلس دهم کمیته من کاندیدا می شوم

+ کمپین تغییر چهره مردانه مجلس، تلاشی برای بازگرداندن تغییر به زندگی واقعی منصوره شجاعی

+ نشست پرسش و پاسخ با چهار تن از داوطلبان زن نمایندگی مجلس دهم گزارش: مریم جوادی – عکس ها: تینا سپاس

+ مداخله در انتخابات مجلس و خروج جامعه مدنی زنان از انفعال  آمنه کرمی

+ زیبایی‌شناسی در پروانگی مرضیه جعفری

+ ختنه دختران در میان اهل تشیع پاکستان و هند  سمیره حنایی- رایحه مظفریان

+ لغو حکم بخشداران زن خوزستان، با کدام مجوز شرعی؟ یاسمن الف

+ تجارب منحصر به فرد زنان در چالش برای تغییر چهره مردانه سیاست  صبا شعردوست

+ رفع تبعیض در ساختار مردانه سیاست؟ مریم مهیمنی

+ تبعیض جنسیتی در ساختارهای اجتماعی افغانستان ابراهیم داریوش



info.ayandeh@gmail.com
©ayandeh.com 1995